حکایت مدیریتی

یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکاکولا، مایوس و نا امید از خاورمیانه بازگشت .
دوستی از وی پرسید:
 «چرا در کشورهای عربی موفق نشدی؟»
وی جواب داد: 

«هنگامی که من به آنجا رسیدم مطمئن بودم که می توانم موفق شوم و فروش خوبی داشته باشم. اما مشکلی که داشتم این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین سه پوستر زیر را طراحی کردم:
پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته و کوفته در بیان بیهوش افتاده بود.
پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد.
پوستر سوم مردی بسیار سرحال و شاداب را نشان می داد.
پوستر ها را در همه جا چسباندم.»

دوستش از وی پرسید: 
«آیا این روش به کار آمد؟»
وی جواب داد:
«متاسفانه من نمی دانستم عربها از راست به چپ می خوانند و لذا آنها ابتدا تصویر سوم، سپس دوم و بعد اول را دیدند»

 دیوار شیشه‌اى

 روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار شیشه‌اى در وسط آکواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد. در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود. ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمى‌داد. 

او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی که وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان دیوار شیشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد… 

پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است! در پایان، دانشمند شیشه ی وسط آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت.. ولى دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواریوم نیز نرفت !!! 

میدانید چـــــرا ؟ 
دیوار شیشه‌اى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن دیوار، دیوار بلند باور خود بود ! باوری از جنس محدودیت ! باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور ! باوری از ناتوانی خویش. 

نکته های جالب ایرانی

رتبه اول سوانح رانندگی دنیا رو داریم ولی تا سپر 2تا ماشین میخوره به هم 2000 نفر جمع میشن با تعجب نگاه میکنن!!!

قدیما ظرف یکبار مصرف نبود,
دختر همسایه 2 بار میومد،
یه بار نذری میاورد، یه بار هم میومد واسه ظرفش،
آدم فرصت فکر کردن و تصمیم گیری داشت...

خانه ی سينما رو تعطيل كردين، جدايي نادر از سيمين افتخار آفريد...
خوب بزنيد اين فدراسيون فوتبال رو هم تعطيل كنين، شايد قهرمان جام جهاني شديم!!

ﻭﻗﺘﻲ 5 ﺛﺎﻧﻴﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ آﻻﺭﻡ ﻣﻮﺑﺎﻳﻞ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻲ ﺷﻢ
ﻭ آﻻﺭﻡ رﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﻴﻜﻨﻢ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻲ ﻛﻨﻢ ﺑﻤﺐ ﺧﻨﺜﻲ ﻛﺮﺩﻡ

یه نفر با چشما و گوشای کاملا بسته در اداره های دولتی فقط از روی بو و رایحه موجود در فضا میتونه ساعت رو حدس بزنه
بوی دهن : 8 الی 9 صبح
بوی نون و خیار : 9 تا 10
بوی عرق: 10 تا 12
بوی جوراب : 12 تا 1
بوی میکس عرق ، جوراب ، گلاب : نماز ظهر
بوی نهار :1 تا 2
بوی آروغ:2 الی 3 بعدازظهر

پسر 24ساله : عزیزم با من ازدواج میکنی؟ دختر 23ساله: احمقِ عوضی ! تو هنوز دهنت بوی شیر میده ! گمشو ! نه که ازدواج نمیکنم !
پسر بچه ی 5ساله: با من اِشتواش میکنی؟ دختر23ساله: وااااااای چه نازی تو! من قربونت بشم ! آره که ازدواج میکنم فدات شم !:

سر کلاس تنظیم جمعیت استاد گفته تعداد اسپرم ها نباید کمتر از 20 میلیون باشه وگرنه حاملگی انجام نمیگیره.
بعد یکی از بچه ها گفته استاد از کجا بفهمیم 20 میلیونه ؟؟
یکی دیگه گفته بریز رو میز استاد میشمره واست

پسر داييم دوم دبستانه امروز داشتم ازش علوم ميپرسيدم:
" چرا تمساح پستاندار نیست؟ "
بچه هم هرچي نبوغ و استدلال علمی داشتو به کارگرفت و با اعتماد به نفس گفت:
"چون اگه پستان دار بود موقع خزیدن سینه هاش میکشید روی زمین!!"

ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه . تادهنشو وا می کرد آب می رفت تو دهنش نمی تونست بگه . دست کردم تو آکواریوم درش آوردم . شروع کرد از خوشالی بالا پایین پریدن . دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو . اینقده بالا پایین پرید خسه شد خوابید . دیدم بهترین موقع تا خوابه دوباره بندازمش تو آب. ولی الان چند ساعته بیدار نشده . یعنی فکرکنم بیدار شده دیده انداختمش اون تو قهر کرده خودشو زده به خواب...

نویسنده: علی ׀ تاریخ: چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

پیک نیک لاک پشتی

یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. 
از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!

در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند.
بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد. 
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!

او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... 
سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده .
او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.

در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید.
منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!

نتیجه اخلاقی:
بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم.

خدا در همین نزدیکیست

هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده !!
خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست !
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،خدا در دستان مردی است که نابینایی رااز خیابان رد می کتد ،
خدا در اتومبیل پسری است که
مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد ،
خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است !!
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو!!
خدا کنار کودکی است که می خواهداز فروشگاه شکلات بدزد !!
خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی!!
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ، از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!
خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟
خدا همین جاست ، نه فقط در عربستان!
خدا زبان مادری تو را می فهمد ، نه فقط عربی را ! ... خدایا دوستت دارم ...

مَردم . . .

مَردم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی.
برای مَردم خیلی مهمه که تو :
چی میپوشی؟
کجا میری؟
چند سالته؟
بابات چیکارس؟
ناهار چی خوردی؟
چند روز یه بار حموم میری؟
چرا حالت خوب نیست؟
چرا میخندی؟
چرا ساکتی؟
چرا نیستی؟
چرا اومدی؟
چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟
چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟
چرا چشات قرمزه؟ حشیش کشیدی؟
چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟
چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟
و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره.

مَردم ذاتا قاضی به دنیا میاد.
بدون ِ اینکه خودت خبر داشته باشی، جلسه دادگاه برات تشکیل میده، روت قضاوت میکنه،
حکم برات صادر میکنه و در نهایت محکوم میشی.

مَردم قابلیت اینو داره که همه جا باشه، هرجا بری میتونی ببینیش، حتی تو خواب.
اما مَردم همیشه از یه چیزی میترسه،
از اینکه تو بهش بی توجهی کنی، محلش نذاری، حرفاش رو نشنوی و کاراش رو نبینی.
پس دستت رو بذار رو گوشت، چشمات رو ببند و بی توجه بهش از کنارش عبور کن و مشغول کار خودت شو

نویسنده: علی ׀ تاریخ: چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

جملات عاشقانه, عکس های عاشقانه

     مثل درخت باشید که در تهاجم پاییز هرچه بدهد
    روح زندگی را برای خویش نگه می دارد . . .
جملات عاشقانه, عکس های عاشقانه
پاییز تنها فصلیه که از همون اولین روزش خودشو نشون می ده!
    کاش همه انسانها مثل پاییز باشن تا از همون روز اول رنگ و روی اصلیشون رو نشون بدن
جملات عاشقانه, عکس های عاشقانه
 
دوباره پاییز
    اما نه ((فصل خزان)) زرد!
    دوباره پاییز
    اما نه فصل اندوه و درد!
    دوباره پاییز
    فصل زیبای سادگی
    دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . .
جملات عاشقانه, عکس های عاشقانه
پاییز که می شود
انگار از همیشه عاشق ترم
در تمام طول پاییز
نمناکی شب ها را
با تمام منفذهای پوستم
لمس می کنم
وچشمانم همه جا
نقش دیدگان تورا جستجو می کند
پاییز که می شود
همراه برگها رنگ عوض می کنم
زردو نارنجی می شوم و
با باد تا افقی که چشمانت
درآن درخشیدن گرفت
پیش می روم
و مقابلت به رقص درمی آیم
تا آن جا که باور کنی
تمام روزهایی که از پاییز گذشته
تا به امروز
همواره عاشقت بوده ام
پاییز که می شود
بی قراری هایم را در باغچه کوچکی
می کارم و آرام آرام
قطره های باران را
که روزهاست در دامنم جمع کردم
به باغچه می نوشانم
میدانم تا آخر پاییز
تمام بی قراری هایم شکوفه خواهد داد
و با اولین برف زمستان
به بار خواهد نشست
پاییز که می شود
بی آنکه بدانم چرا
بیشتر از همیشه دوستت دارم
و بی آنکه بدانی چرا
دلم بهانه ات را می گیرد
وپاییز امسال....
عشق جنس دیگری دارد و
معشوق خواستنی تر است...
کاش می دانستی!
جملات عاشقانه, عکس های عاشقانه
پادشاه فصل ها
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نو میدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید
باغ بی برگی
که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردون سای
اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها، پاییز
جملات عاشقانه, عکس های عاشقانه
پاییز برای بعضی ها دل انگیز است و برای بعضی ها غم انگیز…
برای من فصل سردی دلهاست…
فصل باریدن اشکها…
فصل تنهایی قدم زدن روی برگهای نارنجی…
فصل رقصاندن آتش سیگار در سیاهی و سکوت شب…
اینروزها هوای دلم هم پاییزیست…

نویسنده: علی ׀ تاریخ: چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀


بایـدها و نبایـدهای عاشقـی کدامنـد ؟!


سال اول ازدواج می‌تواند برای شما یک ماجراجویی پر حادثه باشد، زندگی زناشویی‌تان پر از تجربه خواهد بود و تمام این تجربیات نو با کسی است که او را بسیار دوست دارید و می‌خواهید سالها در کنارش باشید. ازدواج پنجره‌ای نو به زندگیتان باز می‌کند و به شما این امکان را می‌دهد که شادی‌هایی را تجربه کنید که در هیچیک از رابطه‌های دیگر نداشته اید. اما از نگاهی دیگر سال اول ازدواج پر از کشمکش است تا بیاموزید چگونه باید یک همسر خوب باشید.

گاهی این کشمکش‌ها باعث می‌شود شما و همسرتان با هم درگیر شوید. بنابراین هر دوی شما نیاز دارید راهکارهایی برای سو تفاهم‌ها و بی‌تجربگی‌هایتان پیدا کنید. یادتان باشد که بسیاری از زوج‌ها حتی بعد از گذران سال‌های طولانی در زندگی زناشویی شان بی‌مشکل نخواهند بود و شما که در ابتدای این راه هستید نباید تصور کنید می‌توانید همه تفاوت‌ها و اختلاف‌نظرها را از بین ببرید و یک رابطه بی‌نقص داشته باشید. با این حال می‌توانید یک رابطه ایده آل بسازید آن هم وقتی که به درک درستی از تفاوت‌هایتان برسید و با وجود آن یک رابطه زناشویی شاد داشته باشید. همچنین سنگ‌بنایی که شما برای خود و همسرتان در ابتدای ازدواج می‌گذارید برای هر دوی شما مهم است بنابراین باید توجه زیادی به افکار و رفتارتان داشته باشید.


انتظارات خود را مدیریت کنید

هیچکس همسر کاملی نیست و هیچ کسی پیدا نمی‌شود که دقیقا نیمه دوم شما باشد. مناسب بودن همسرتان موضوعی نسبی است و شما نباید توقع داشته باشید که تفاهمی‌کامل با هم داشته باشید یا از تمام حرکات و افکار همسرتان راضی باشید. گاهی در مورد موضوعاتی پیش پا افتاده باید کوتاه بیایید و یا به موضوعی عادت کنید. این موضوعات می‌تواند طریقه مسواک کردن همسرتان و یا عادت صحبت کردن باشد.



حتی ازدواجی که با عشقی عمیق شروع شده است در همان ماه‌های اول روی دیگر خود را نشان می‌دهد، تفاوت‌های جزیی در رفتارها گاهی شما را عصبانی می‌کند. هر وقت دچار چنین مشکلاتی شدید نفسی عمیق بکشید، سعی کنید در همان لحظه بحث نکنید، به خوبی‌های همسرتان فکر کنید. بعد از مدتی اگر نتوانستید با موضوع کنار بیایید، با آرامش آن را با همسرتان مطرح کنید.

به یکدیگر وفادار باشید

بعد از ازدواج، همسرتان مهمترین شخص در زندگی‌تان است و مهم‌ترین دغدغه ذهنی‌تان است. شما باید کمی‌مرزهایتان را با خانواده، دوستان و همکارانتان پر رنگ کنید تا در آن میان یک سرزمین با مرزهای مشخص برای خودتان و همسرتان داشته باشید و برای تحکیم ارتباط و استقلالتان تلاش کنید. از این به بعد باید در مراحل زندگی با هم باشید و خوشی‌های مشترکی را تجربه کنید و در سختی‌ها کنار هم باشید. یکی دیگر از جنبه‌های وفاداری این است که هیچگاه با هیچ کس در مورد کمبودها و مشکلات و بدی‌های همسرتان صحبت نکنید. اگر در زندگی مشترکتان دچار مشکلی شدید در مورد آن تنها با همسرتان صحبت کنید، نه با دوستان و یا خانواده تان.

زبان مشترک پیدا کنید

در رابطه زناشویی مرزی برای ارتباط وجود ندارد. نباید از هم خجالت بکشید و چیزی از احساساتتان را پنهان کنید. یاد بگیرید چگونه به بهترین وجه به همسرتان بفهمانید که در یک لحظه حوصله ادامه بحث را ندارید و یا موضوعی برای شما جالب نیست. ابراز احساسات کنید، از او تشکر کنید و یا معذرت خواهی کنید و هر بار این جملات را به کار ببرید. سعی کنید مکالمات‌تان تا آنجا که می‌تواند پر از شوق و مثبت اندیشی باشد.

از یکدیگر حمایت کنید

سخنان حمایتی شیرین‌تر از انتقاد است، پس سعی کنید انتقاد را با محبت همراه کنید. باید تلاش کنید که هر چند اندک زندگی روزمره همسرتان را ساده و شیرین‌تر کنید. در طول روز، زمانی هر چند کوتاه را برای توجه به هم و گفت‌وگو با هم در نظر بگیرید. با این کار احساس بهتری نسبت به هم خواهید داشت. سعی کنید هر وقت که برایتان ممکن است در کارها به هم کمک کنید.



گاهی شما ظرف‌ها را جمع کنید و یا حمام را بشویید. هیچگاه منتظر نباشید که کاری را که به طور مشخص وظیفه هیچکدامتان نیست را همسرتان انجام دهد، سعی کنید پیش دستی کنید. شاید این توصیه‌ها بسیار ساده و ابتدایی به نظر بیایند اما همین نکته‌های جزیی رابطه‌تان را می‌سازد.

به زندگی شخصی‌تان اهمیت بدهید

درست است که رابطه زناشویی مهمترین رابطه شما است اما شما نقش‌های دیگری نیز در جامعه دارید. یکی از بزرگ‌ترین دغدغه‌های ذهنی زوج‌های جوان چگونگی نگاه داشتن ارتباط قدیمی‌شان بعد از ازدواج است. ازدواج هیچگاه نباید باعث شود که شما با خانواده و دوستان قطع رابطه کنید. این در مورد علاقه‌ها و فعالیت‌های شخصی‌تان نیز صدق می‌کند. نیازی نیست که شما تمام سرگرمی‌هایتان را کنار بگذارید، بلکه باید توجه کنید که با ازدواج شما در مورد رابطه‌تان مسئولید و باید مسئولانه زندگی‌تان را برنامه‌ریزی کنید و در مورد آنها باید همراه همسرتان تصمیم بگیرید.

شما در همه چیز زندگی شریک هستید

اگر روزی از کار برگشتید و خانه نامرتب بود یا شامی‌ آماده نبود، شما باید اول نگران همسرتان باشید نه اینکه از آن اوضاع عصبانی باشید. همسر شما ممکن است روز کاری سختی داشته باشد، با کسی کشمکش داشته باشد یا حتی کسل و بی‌حوصله باشد. شما باید به او کمک کنید تا هر مشکلی که داشته است حل شود و در پختن غذا و مرتب کردن خانه به او کمک کنید. در این صورت است که همسر شما نیز در موقعیتی مشابه شما را درک خواهد کرد. در زندگی مشترک کسی بر دیگری برتری ندارد و همه چیز بر مبنای توافق، تفاهم و مهربانی است.

شما با هم یکسان نیستید

جدای از تفاوت‌های خانوادگی، تربیتی و ژنتیکی که ممکن است با همسرتان داشته باشید، زنان و مردان به طور کلی تفاوت‌هایی با همدیگر دارند. به طور مثال مردان بعد از یک روز کاری دوست دارند که به آرامش برسند و استراحت کنند، تلویزیون نگاه کنند و یا روزنامه بخوانند تا از فشار روز کاسته شود، اما در مقابل زنان دوست دارند که صحبت کنند تا به آرامش برسند.



اگر شما این تفاوت را درک کنید، بسیاری از بحث و جدل‌هایی که ممکن است تا سال‌ها زوج‌ها با یکدیگر داشته باشند را با یکدیگر نخواهید داشت. البته راه‌های متفاوتی برای توافق در این زمینه وجود دارد. ممکن است سریالی بیابید که زنتان نیز به آن علاقه داشته باشد تا با آرامش آن را نگاه کنید یا در مقابل موضوعی را بیابید که شوهرتان به آن علاقه دارد تا در مورد آن صحبت کنید.

رابطه زناشویی خوبی داشته باشید

با داشتن یک رابطه زناشویی خوب می‌توانید علاوه بر کشش روحی کشش جسمی‌نیز به یکدیگر داشته باشید و با این کار رابطه‌تان را محکم‌تر کنید. باید تلاش کنید که به نیازهای یکدیگر توجه کنید و سعی کنید که رابطه‌تان برای هر دو لذت بخش باشد و برای همسرتان سهمی ‌بیشتر از خودتان در این روابط بخواهید.در مورد آینده رابطه‌تان و حتی بچه صحبت کنیدحتی اگر هنوز موقعیت آن را ندارید و یا تصمیمی ‌در مورد آن ندارید در مورد بچه صحبت کنید، در مورد نقشه‌هایتان برای بهبود مالی، کاری، تحصیلی و یا هر چیز دیگر با هم صحبت کنید. سعی کنید در مورد آنها به توافق برسید و برنامه‌ای مشترک در مورد تمام مراحل زندگی‌تان داشته باشید.

فکر کنید که همسرتان چه توقعاتی از شما دارد

ما همیشه در مورد احساسات، خواسته‌ها و احتیاجات خودمان تمرکز می‌کنیم. سعی کنید اولین چیزی که به ذهن‌تان رسید را نگویید، شما به مرور می‌آموزید که همان حرف‌ها را می‌توانید با کلماتی بیان کنید که همسرتان از آن خوشش بیاید.



اگر می‌خواهید چند ساعتی را با خود خلوت کنید، هیچگاه به همین رکی آن را بیان نکنید. بلکه می‌توانید بگویید اگر چند ساعتی را استراحت کنم می‌توانم بهتر به حرف‌هایت گوش دهم. یا مثلا وقتی او از شما می‌پرسد که آیا لباسی که پوشیده است خوب است، تنها به پاسخ‌های معمولی اکتفا نکنید بلکه کمی ‌به جزییات نیز اشاره کنید. اما توجه داشته باشید که هیچ‌گاه به او دروغ نگویید. تنها بار خشونت یا بی‌احساسی کلمات را بگیرید.

اشتباه‌هایتان را بپذیرید

گاهی زوج‌ها حتی بعد از سال‌ها زندگی مشترک نتوانسته‌اند یاد بگیرند که اشتباهاتشان را بپذیرند و معذرت خواهی کنند. همین موضوع باعث درگیری‌های زیادی می‌شود. شما یاد بگیرید در همین ابتدای ازدواج یاد بگیرید که یک زوج نباید هیچ‌گاه از اعتراف در مقابل یکدیگر واهمه داشته باشد. همچنین سعی کنید بیاموزید که در زندگی مشترک شما نیز اشتباهات همسرتان را ببخشید.

در هنگام صحبت ساکت نباشید

هیچ‌گاه در بحث‌ها ساکت نباشید، این سکوت شما ممکن است برای همسرتان نشانه‌ای از بی‌احترامی‌ باشد یا فکر کند شما به او گوش نمی‌دهید و یا برای او ارزشی قائل نیستید. حتی اگر حرفی برای زدن ندارید سعی کنید با چهره‌تان نشان دهید که به بحث علاقه‌مندید و یا با چند کلمه موافقت یا مخالفت خود را نشان دهید. مطمئن باشید همین ریزه‌کاری در صمیمی شدن شما نقش بسیار مهمی ‌بازی خواهد کرد.

با همدیگر وقت بگذرانید

گاهی شما سه ساعت در کنار هم هستید و تلویزیون نگاه می‌کنید اما با هم بودن را حس نمی‌کنید. بنابراین زمان با هم بودن اهمیتی ندارد و سعی کنید از این زمان بیشترین استفاده را برای تفریح و شناخت هم ببرید. قدر این زمان با هم بودن را بدانید. همسرتان بهترین دوست شما است با او خوش بگذرانید.

هدیه بخرید

گاهی با خرید یک هدیه همسرتان را بیشتر خوشحال می‌کنید تا دو برابر رقم آن را به او بدهید. خرید یک جواهر یا عطر می‌تواند کار خوبی باشد اما در واقع احساس شما را به او نشان نمی‌دهد. برای خرید هدیه باید وقت گذاشت، علایق همسرتان را به دقت بررسی کنید و بفهمید به چه چیزهایی علاقه دارد یا در آن روزها احتیاج دارد.



گاهی خرید یک سی‌دی موسیقی یا کتاب خیلی بیشتر از قیمتش همسرتان را خوشحال می‌کند. باید با انتخاب هدیه‌تان به او بفهمانید که در مورد آن فکر کرده‌اید و از لابلای صحبت‌های روزانه‌اش به علاقه او پی ببرید. گاهی خرید یک بلیت سینما می‌تواند او را غافل‌گیر و خوشحال کند.

اجازه ندهید خانواده‌هایتان زندگی شما را خراب کنند

شما قبل از زندگی مشترک‌تان با یک خانواده دیگر زندگی می‌کردید در این روزهای اول شاید برای شما سخت باشد که بیاموزید که شما خانواده‌ای جدید تشکیل داده‌اید. شما باید به خانواده‌هایتان بیاموزید که دیگر برادر یا خواهر یا بچه کوچک‌شان نیستید. با احترام با آنها برخورد کنید ولی مرزی را برای زندگی خصوصی‌تان برای خودتان و خانواده‌تان ترسیم کنید. هر شخصی خصوصیات خاص خود را دارد تلاش کنید علاوه بر این توصیه‌ها خودتان روز به روز همسرتان را بیشتر بشناسید و با او با عشق و توجه رفتار کنید. مطمئن باشید که با درک متقابل می‌توانید روز به روز زندگی بهتری داشته باشید و انرژی و حمایت دو نفر را به جای یکنفر در زندگی‌تان حس کنید.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

هیچ وقت

هيچ وقت اين دو جمله رو نگو :
١)ازت متنفرم ٢)ديگه نميخوام ببينمت

هيچ وقت با اين دو نفر همصحبت نشو :
١)از خود متشکر ٢)وراج

هيچ وقت دل اين دو نفر رو نشکن :
١)پدر ٢)مادر

هيچ وقت اين دو تا کلمه رو نگو:
١)نميتونم ٢)بد شانسم

هيچ وقت اين دو تا کارو نکن :
١)دروغ ٢)غيبت

...هيچ وقت اين دو تا جمله رو باور نکن :
١)آرامش در اعتياد ٢)امنيت دور از خانه

هميشه اين دو تا جمله رو به خاطر بسپار:
١)آرامش با ياد خدا ٢)دعاي پدرو مادر

هميشه دوتا چيز و به ياد بيار:
١)دوستاي گذشته رو٢)خاطرات خوبت رو

هميشه به اين دو نفر گوش کن:
١)فرد با تجربه ٢)معلم خوب

هميشه به دو تا چيز دل ببند :
١)صداقت ٢)صميميت

بدبختی شوهر مریم

شوهر مريم چند ماه بود که در بيمارستان بسترى بود.
بيشتر وقت‌ها در کما بود و گاهى چشمانش را باز مى‌کرد و کمى هوشيار مى‌شد. امّا در تمام اين مدّت، مريم هر روز در کنار بسترش بود.

يک روز که او دوباره هوشياريش را به دست آورد از مريم خواست که نزديک‌تر بيايد.
مريم صندليش را به تخت چسباند و گوشش را نزديک دهان شوهرش برد تا صداى او را بشنود.
شوهر مريم که صدايش بسيار ضعيف بود در حالى که اشک در چشمانش حلقه زده بود به آهستگى گفت:

تو در تمام لحظات بد زندگى در کنارم بوده‌اى.
وقتى که از کارم اخراج شدم تو کنار من نشسته بودى.
وقتى که کسب و کارم را از دست دادم تو در کنارم بودى.
وقتى خانه‌مان را از دست داديم، باز هم تو پيشم بودى.
الان هم که سلامتيم به خطر افتاده باز تو هميشه در کنارم هستى.
و مى‌دونى چى مي‌خوام بگم؟

مريم در حالى که لبخندى بر لب داشت گفت:
«چى مى‌خواى بگى عزيزم؟»

شوهر مريم گفت:
«فکر مى‌کنم وجود تو براى من بدشانسى مياره!»

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

داستان سخت یک دوستی

زنگ در خانه را می‌زنند و صدای عجیبی که انگار دارد ادا در می‌آورد می‌گوید: لطفا یه لحظه تشریف بیارین دم در. لباس می‌پوشم و می‌روم پایین و تا در را باز می‌کنم او را می‌بینم که با لبخند ایستاده آنجا. باورم نمی‌شود! کی برگشته ایران؟ چرا بی‌خبر؟ او داد می‌کشد و من فریاد می‌زنم. یکدیگر را در آغوش می‌کشیم و همانطوری وارد خانه می‌شویم. برایش یک لیوان چای می‌ریزم و چند فحش نثارش می‌کنم که چرا بی‌خبر آمده است. از آنجا می‌گوید، از درس و کار و خانه و رستورانها و کافه ها و آدمها و دوستانش. او از آنجا می‌گوید که چقدر با اینجا فرق دارد و من از اینجا می‌گویم که چقدر نسبت به قبل عوض شده است. آنقدر حرف می‌زنیم که از نیمه شب می‌گذرد. زنگ می‌زند خانه و می‌گوید که شب را اینجا می‌ماند، چون هنوز حرفهای‌مان نصف هم نشده است.

چند هفته‌ای بیشتر قرار نیست بماند. به جز تجدید دیدار با فک و فامیل هر روز را با هم می‌گذرانیم. همه جا می‌رویم، همه کار می‌کنیم. کافه نشینی می‌کنیم، دورهمی می‌گیریم، شهربازی می‌رویم، بام تهران می‌رویم، آخر هفته‌ها مهمانی می‌رویم، شمال می‌رویم. هر جا
دعوت می‌شود من را با خودش می‌برد، هر جا که می خواهم بروم او چسبیده است به من. روزها به سرعت می‌گذرند. شب رفتنش می‌روم خانه‌شان. ناراحت و عصبی‌ست، من هم. دلش نمی‌خواهد برود، من هم. جمع و جور می‌کند، من هم: او چمدانش، من هم خودم. رو به روی هم می‌نشینیم و حرف می‌زنیم. سفارش می‌کنیم. آنجا رفتی فلان کن، اینجا ماندی فلان نکن، حواست به فلان باشد، فلان چیز را بپرس و خبرش را بده، خوش بگذران، خوشحال باش، موفق باش، زنده باش، در تماس باش.

نیمه شب است. راه افتاده‌ایم به سمت فرودگاه. دور است. انگار از خود خارج هم دورتر است. توی ماشین لال هستیم. فقط صدای موسیقی می‌آید. از آهنگهای جدید خبری نیست. اینجا موسیقی خلاصه می‌شود به تمام آن چیزهایی که قبل از رفتنش با هم شنیده‌ایم. می‌رسیم فرودگاه. بار را تحویل می‌دهیم. حالا نشسته‌ایم و چرت و پرت می‌گوییم. مسخره بازی در می‌آوریم. انگار که بخواهیم خودمان را گول بزنیم. انگار که باز هم آمده باشیم مثل همیشه کافه نشینی. چند لحظه بعد او می‌رود آن طرف، من می‌مانم این طرف. دماغم را بالا می‌کشم و می‌آیم سمت ماشین. در راه تمام آن آهنگ ها را، حالا تنها گوش می‌کنم»

و این از آن آرزوها و حسرتهای من است، که همچین دوستی را که ندارم داشته باشم، که همچین صمیمیتی را که ندارم داشته باشم، که همچین تجربه‌ای را که ندارم داشته باشم. که کسی که آنقدر نزدیکم است، نزدیکش باشم، که آنقدر مهمم است، مهمش باشم. جنسیتش هم مهم نیست، نه اینکه حتی همچین آدمی باشد و بماند ور دلم. اصلا برود یک سیاره‌ی دیگر! فقط من حس دلتنگی را برای کسی داشته باشم که دلتنگم باشد، که حس دلتنگی‌اش خودجوش باشد. شما که همچین چیزی دارید، غرِ دلتنگی نزنید!
همین دلتنگی جزو حسرتهای یکی مثل من است.

حال گیری عاشقانه

دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد. 
پس از دوماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون : 
«لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به توخیانت کرده ام!!!
و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست»

باعشق : روبرت دخترجوان رنجیـده خاطر از رفتار مرد، ازهمه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از برادر، پسرعمو، پسردایی ...
خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را با عکس روبرت، نامزد بی وفایش
در یک پاکت گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست می کند

به این مضمون : 
روبرت، مراببخش، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم
لطفاً عکس خودت را از میان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان
با عشق : لورا ...!

 

"ایسم" های مختلف چه معنی میدن؟

سوسیالیسم : دو گاو دارید. یکی را نگه می دارید. دیگری را به همسایه خود می دهید.
 کمونیسم : دو گاو دارید.دولت هر دوی آن ها را می گیرد تا شما و همسایه تان را در شیرش شریک کند.
 فاشیسم : دو گاو دارید.شیر را به دولت می دهید. دولت آن را به شما میفروشد.
 کاپیتالیسم : دو گاو دارید.هر دوی آن ها را می دوشید.شیرها را به زمین می ریزید تا قیمت ها همچنان بالا بماند.
 نازیسم : دو گاو دارید.دولت به سوی شما تیراندازی می کندو هر دو گاو را می گیرد.
 آنارشیسم : دو گاو دارید.گاوها شما را می کشند و همدیگر را می دوشند.
 سادیسم : دو گاو دارید. به هر دوی آن ها تیر اندازی می کنید و خودتان را در میان ظرف شیر ها می اندازید.
 آپارتاید : دو گاو دارید. شیر گاو سیاه را به گاو سفید می دهید ولی گاو سفید را نمی دوشید.
 دولت مرفه : دو گاو دارید. آن ها را می دوشید و بعد شیرشان را به خودشان می دهید.
 بوروکراسی : دو گاو دارید.برای تهیه شناسنامه آن ها 17 فرم را در 3 نسخه پر می کنید ولی وقت ندارید شیر آنها را بدوشید.
 سازمان ملل : دو گاو دارید.فرانسه شما را از دوشیدن آن ها و آمریکا و انگلیس گاو ها را از شیر دادن به شما وتو می کنند.
 ایده آلیسم : دو گاو دارید، ازدواج می کنید. همسر شما آن ها را می دوشد.
 رئالیسم : دو گاو دارید. ازدواج می کنید. اما هنوز خودتان آن ها را می دوشید.
 متحجریسم : دو گاو دارید. زشت است گاو ماده را بدوشید.
 فمینیسم : دو گاو دارید.حق ندارید گاو ماده را بدوشید.
 پلورالیسم : دو گاو نر و ماده دارید هر کدام را بدوشید فرقی نمی کند.
 لیبرالیسم : دو گاو دارید. آن ها را نمی دوشید چون آزادیشان محدود می شود.
 دمکراسی مطلق : دو گاو دارید.از همسایه ها رأی می گیرید که آن ها را بدوشید یا نه....!
 سکولاریسم : دوگاو دارید پس نیازی به دين نیست.
 

جواب دندان شکن

روزی زن و مردی از راهی می رفتند. در بین راه چشمشان به خروسی افتاد که به همراه چند مرغ در حال گذران زندگی بودند!
خروس سر خود را راست کرده و گردن خود را چون سرو کشیده بود و از آن بالا مرغان را زیر نظر داشت!
زن آهی کشید و رو به مرد کرد و گفت: ببین مرد این خروس چقدر خوب از این مرغان مراقبت می کند و به آنها می رسد! تو نیز یاد بگیر!
مرد نیز آهی کشید و گفت: آری زن راست گفتی! 
اگر منم هفت هشت زن داشتم که همه نیز با هم جمع بودند و مشکلی با هم نداشتند بهتر از خروس از آنها نگهداری می کردم!
 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

معشوق خیالی من

خودتان که می دانید، قدش بلند است. موهای مشکی دارد که آبشارشان می کند روی شانه هایش. لاغر و کمر باریک است. معلوم است که زیباست. مهربان است، بامزه است، خوش زبان است، فهمیده است، در آغوشم نرم و در کنارم گرم است. لبانش خوردنی، دستانش گرفتنی، نگاهش گیرا، پاهایش همراه، صدایش لطیف و اندامش ظریف است. کتاب می خواند، موسیقی می فهمد، فیلم ترسناک می بیند. اهل کافه نشینی و شب نشینی و خوش نشینی ست. برایش یک خواهر کوچکتر انتخاب خواهم کرد، و پدری که ساز می زند و مادری که عاشق صدای ساز همسرش است. به او یک اسم ساده و زیبا خواهم داد، اسم یک گل شاید. اسمی که دو بخشی باشد، گل هم اگر نبود اشکالی ندارد، شیرین،مریم، شیدا، سحر، پگاه، لیلا، مونا، مهسا یا شاید هم هرچیز دیگری.

هنرمند است، ساز می زند، طرح می زند، نقش می کشد، دل می برد، راحت دست به قلم می شود، می نویسد، ساده می خندد و پاک اشک می ریزد. شیطنت دارد، اما عاشق درس خواندن است. می فرستمش یک جای دور تا درسش را ادامه دهد، تا بیشتربه داشتنش افتخار کنم، تا یک روزی بروم آنجا پیشش، یا شاید هم یک روزی برگردد اینجا پیشم. دقیقا نمی دانم کجا می رود: یک شهر دور یا یک کشور نزدیک، قارهء همسایه یا شاید سیاره ای در همین حوالی. هر جا که می خواهد باشد، فرقی نمی کند، از من دور است. کار دارد و سرش شلوغ است. می خواهد زنگ بزند اما نمی تواند، نمی شود. می دانم که به من فکر می کند. می داند که به او فکر می کنم. امروز اما، اینترنت آنجا مشکل فنی دارد، یا شاید اصلا آن شهر اینترنت نداشته باشد. خطوط تلفنشان مختل شده، یا شاید آن شهر اصلا تلفن نداشته باشد. تقویمشان فرق می کند یا شاید آن شهر اصلا تقویم نداشته باشد. امروز هم از من دور است و هیچ راهی برای ارتباط وجود ندارد… اما اون اینجاست، در ذهن من، تا این روز را در خیالم به او تبریک بگویم.

من کسی را در ذهنم ساخته ام، تا هر وقت لازم شد دلم برایش تنگ شود و بدانم که روزی دوباره در کنار هم خواهیم بود. من بهترین معشوق خیالی دنیا را دارم که فقط برای واقعی شدن از من دور شده تا دلتنگش شوم، تا دلتنگش باشم. من کسی را دارم که کنارم نیست، که نمی دانم کجاست، که نمی دانم کی رفته و کی می آید. من بهترین معشوق خیالی دنیا را دارم که دلتنگی ام برایش واقعی ست.

چیزی که عوض داره گله نداره

زن و شوهری در یک روز بهاری به باغ وحش میرن و به تماشای حیوانات باغ وحش سرگرم میشن تا اینکه به قفس گوریل ها میرسن
از اونجایی که روز وسط هفته بود و باغ وحش هم خلوت بود مرد به زنش میگه که کمی سر به سر گوریل ها بزاره !
زن میگه چطوری ؟
مرد بهش میگه برو جلوی قفس اون گوریل نری که از همه بزرگتره و کمی پر و پاچتو بهش نشون بده

زن هم قبول میکنه و کمی دامنش رو میده بالا و گوریل با دیدن این صحنه هیجانزده میشه

مرد میگه حالا بیشتر تحریکش کن و بلوزت رو کمی پایین بکش

زن بعد از اینکه این کارو میکنه گوریل شروع میکنه از این ور قفس به اون ور قفس رفتن و جیغ کشیدن

پیشنهاد بعدی مرد اینه که زنش دامنش رو کاملا بالا ببره تا گوریل به شدت تحریک بشه

گوریل با دیدن صحنه ای که زن براش خلق کرده بود دیگه کاملا از حالت عادی خارج شده بود و جیغهای ممتدی میکشید

در این لحظه مرد زنش رو میگیره ، در قفس رو باز میکنه ، زنش رو به داخل هل میده و بهش میگه :

حالا به گوریل بگو که سرم درد میکنه و حوصله ندارم !!

ما چقدر فقیر هستیم

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند.
آن دو، یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند.

در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: بله پدر!
و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آن ها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آن ها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود، اما باغ آن ها بی انتهاست!
با شنیدن حرف های پسر، زبان مرد بند آمده بود. 
پسر بچه اضافه کرد: متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!
 

یادها، خاطره ها و تجربه ها

زمانیکه خاطره‌هایتان از امیدهایتان قوی‌تر شدند؛ بدانيد که دوران پیریتان آغاز شده است . . .
دهانتان را به اندازه‌ای باز کنید که حرف در دهانتان نگذارند . . .
حلقه ازدواج باید در فکر انسان باشد نه در انگشت دست چپش . . .
تمام تاریخ عبارت است جنگ سربازانی که همدیگر را نمی‌شناسند؛ 
و با هم می‌جنگند برای دو نفری که خيلي خوب همدیگر را می‌شناسند و نمی‌جنگند . . .
بدترین خطایی که مرتکب مي‌شویم، تــوجه به خطای دیگران است . . .
جاده‌های زندگی را خدا هموار مي‌کند؛ کار ما فقط برداشتن سنگ‌ریزه‌هاست . . .
مردی و نامردی، جنسیت سرش نمی‌شود؛ مرام و معرفت که نداشته باشید ، نامردید . . .
تونل‌ها ثابت کردند که حتی در دل سنگ هم ، راهی برای عبور هست … ما که کمتر از آنها نیستیم ، پس نا امیدی چرا . . . ؟
بعضی‌هایمان شانس گفتن کلماتی را داریم که برخی دیگر حسرتش را مثل : بابا، مامان، پدربزرگ . . .
با عقل‌تان، دلبستگی‌های دنیوی را از خودتان دور کن؛ وگرنه خواهيد ديد كه این دلبستگی‌هایتان هستند که عقل‌تان را از شما دور مي‌کنند . . .
مدیر خوب، یک نقطۀ مثبت در فرد پیدا میکند و روی آن کار میکند. ولی مدیر بد، یک نقطه ضعف در فرد پیدا می‌کند و به آن گیر می‌دهد . . .
در زندگی‌تان! نقش نیش‌های مار ” ماروپله” را بازی نکنید؛ شاید دیگر توان دوباره بالا آمدن از نردبان را نداشته باشد.
درمقابل سختی‌ها همچون جزیره‌اى باش که دریا هم با تمام عظمت و قدرت نمى‌تواند سر او را زیر آب کند . . .
ناامیدی اولین قدمی است که شخص به سوی گور بر می‌دارد . . .
قبل از اينكه در مورد راه رفتن ديگران قضاوت كنيد، منصفانه اين است كه اول چند قدمی با كفش‌هايش خودتان راه برويد.
همیشه بیشتر افکار صرف جفت و جور کردن حرف هایی مي‌شود که هرگز بر زبان جاری نمی‌شود
کارمندان نابکار ، از دزدان و آشوبگران بیشتر به کشور آسیب میرسانند
بهتراست منفورباشی به خاطر چیزی که هستی تا محبوب باشی به خاطرچیزی که نیستی . . .
نگفتن، صلاح است، کم گفتن طلا است، پر گفتن، بلا است . . .

و سخن آخر اينكه
دیگران برای خوابیدن قصه می‌گویند، ما قصه خود را می‌گوییم که دیگران بیدار شوند . . .

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

گفتم . . . خدا گفت . . .

 
گفتم : چقدر احساس تنهایی می‌کنم …!
گفت : من که نزدیکم (بقره/۱۸۶)
 
گفتم : تو همیشه نزدیکی؛ من دورم… کاش می‌شد به تو نزدیک شوم
گفت : هر صبح و عصر، پروردگارت را پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن ... (اعراف/۲۰۵)
 
گفتم : این هم توفیق می‌خواهد!
گفت : دوست ندارید خدا شما را ببخشد ؟! (نور/۲۲)
 
گفتم : معلوم است که دوست دارم من را ببخشی …!
...گفت : پس از خدا بخواهید شما را ببخشد و بعد توبه کنید. (هود/۹۰)
 
گفتم : با این همه گناه… آخر چه کار می‌توانم بکنم؟
گفت : مگر نمی‌دانید خداست که توبه را از بندگانش قبول می‌کند؟ (توبه/۱۰۴)
 
گفتم : دیگر روی توبه ندارم ...
گفت : (ولی) خدا عزیز و داناست، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳ )
 
گفتم : با این همه گناه، برای کدام گناهم توبه کنم؟
گفت : خدا همه‌ی گناه‌ها را می‌بخشد (زمر/۵۳)
 
گفتم : یعنی باز بیام؟ باز من را می‌بخشی؟
گفت : به جز خدا کیست که گناهان را ببخشد ؟ (آل عمران/۱۳۵)
 
گفتم : نمی‌دانم چرا همیشه در مقابل این کلام کم می آورم! آتشم می‌زند ذوبم می‌کند؛ عاشق می‌شم! … توبه می‌کنم
گفت : خدا هم توبه‌ کنندگان و هم آنهائی که پاک هستند را دوست دارد (بقره/۲۲۲)
 
ناخواسته گفتم : خدایا کسی جز تو نیست..
گفت : خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶)
 
گفتم : در برابر این همه مهربانیت چه کار می‌تو انم بکنم؟
گفت : خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خود و فرشته‌هایش بر شما درود و رحمت می‌فرستند تا شما را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است. (احزاب/۴۱-۴۳)
نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

به او اعتماد کن

مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود،هیچ گاه شاد نبود.
او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت:
ارباب ، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا آمدن شما جهان را اداره می کرد؟
او پاسخ داد: بله
خدمتکار پرسید: ... آیا درست است که خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آنرا همچنان اداره می کند؟
ارباب دوباره پاسخ داد: بله
خدمتکار گفت:
پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آنرا ادره کند؟
به او اعتماد کن ، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند
به او اعتماد کن ، وقتی که نیرویت کم است
به او اعتماد کن ، زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی ، اعتمادت سخت ترین چیزها خواهد بود...

من تازه بدنیا اومدم‎

یادمه کوچکتر که بودم تا سالها مرتب این عادت را داشتم که بشمارم تا بدونم مادرو پدرم چند سالشونه
کابوس از دست دادن اونها و کنار اومدن با مفهوم مرگ خیلی ذهنمو با اعدادو ارقام درگیر کرده بود
دیروز بابت کاری مجبور شدم بعد مدتها دوباره سنشون را حساب کنم
بعد تازه یادم افتاد خیلی وقته اینکارو نکردم حالا پدرم 59 ومادرم60 سالشه
دفعه آخری که سنشونو حساب کردم پدرم ۵۰ سالش بود
یعنی 9 سال پیش ومن 21 ساله بودم
و تابستون خیلی گرم بود
اما انگار همین چند لحظه پیش بود
من چرا انقدر زود بزرگ شدم ؟
چرا فاصله 50 سالگی 59 سالگی پدرم فقط یک روز بود؟
اینها را از خودم می پرسیدم و با خودم میگفتم لابد موقع مردن هم بخودمان میگوییم
یعنی چی؟ من تازه بدنیا اومدم.
 

4 حقیقت زندگی

میدونین چرا بغل کردن حس خوبی به آدم میده ...
چون در سمت راست بدن قلب وجود نداره و اونجا خالیه ولی وقتی کسی رو که دوست داری بغلش میکنی قلبش اون جای خالی رو پر میکنه و انگار که تو صاحب دو تا قلب شدی ... !!!

خداوند براي دشواريهاي زندگي سه راه قرار داده است :
خنده
خواب
و اميد
جغد نزد خدا شکایت برد :
انسان ها آواز مرا دوست ندارند .
خدا به جغد گفت :
آوازهای تو بوی دل کندن می دهد و آدم ها عاشق دل بستن اند !
دل بستن به هر چیز کوچک و بزرگ ؛
تو مرغ تماشا و اندیشه ای !
و آنکه می بیند و می اندیشد ، به هیچ چیز دل نمی بندد.
دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست !
اما تو بخوان….
و همیشه بخوان….
که آواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ


بوی گند خیانت تمام شهر را گرفته !
مردهای چشم چران ، زن های خائن ، دخترهای پول پرست و پسرهای شهـو تـی!
... ... ... ...
پس چه شد ؟ چیدن یک سیب و اینهمه تقاص ؟
بیچاره آدم
بیچاره آدمیت

بکارت را درست بخوان...!!
یک بار دیگر...!!
این گونه برایت تفسیر کرده اند...!!
یعنی...!!
صاحبش بکاره تو می آید...!!
چون هنوز این یکی را امتحان نکرده ای...!!
اما وقتی بکارت را از او گرفتی دیگر بکاره تو نمی آید...!!؟؟
چون دیگر امتحانش کرده ای...!!
میروی سراغ دیگری که بکاره تو بیاید...!!؟؟
اینها افتخار نیست...!!
اینها عقده های تو میباشد ...!!
راستی بدان یکی هست که بکارت رسیدگی کند...!!

پس من چی ؟

معلمی بود که تعدادی شاگرد دختر بچه داشت و همه دختر بچه ها شاد و شنگول بودند غیر از یکی ! و معلم از این بابت ناراحت بود.
روزی خانم معلم مادر بچه را بخواست و شروع به نصیحت کرد که :
این بچه شما بسیار بچه زرنگی است و آینده درخشانی دارد اما متاسفانه کمی افسرده است و روحیه خوبی ندارد .

مادر دختر با تعجب گفت : واقعا ؟ پس چرا تا کنون متوجه نشده بودم ؟ حالا باید چکار کنم تا او از افسردگی خارج شود ؟

خانم معلم گفت : هیچ جز کمی محبت ! دخترت را در آغوش بگیر و ببوس و به وی جملات زیبا و محبت آمیز بگو !

مادر دختر آهی کشید و گفت : چه پیشنهاد خوبی اما.... پس من چی ؟!

این بار معلم ، شوهر زن را خواست و گفت : زن شما خیلی افسرده است و به محبت نیاز دارد بهتر است وی را در آغوش بگیرید و ببوسیدش !

این بار شوهر زن آهی کشید و گفت : چه پیشنهاد خوبی اما ..... پس من چی ؟!!!

همه انسانها به محبت نیاز دارند !

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

یه مشت حرف حساب

پسر: با شکم خالی چند تا سیب میتونی بخوری؟
دختر: شش تا!
پسر: فقط یکی میتونی چون موقع خوردن سیب دوم شکمت دیگه خالی نیست
دختر: چه جلب حتما برای دوستام تعریف میکنم
دختر: با شکم خالی چند تا سیب میتونی بخوری؟
دختر دوم: ده تا
دختر: اه، اگه میگفتی شش تا، یه معمای جالب میشد

فک کنید تحریمها فشار بیاره لوازم آرایش دیگه وارد نشه
موژه مصنوعی پر
لنز چشم پر
کرم پودر ((بتونه)) پر
خط چشم پر
برق لب پر
رنگ برنزه پر
لوازم مانیکور پر
انواع لوسیون پوست پر
عطر و ادکلن پر
انواع پروتز پر
عزیزان دعاکنید این اتفاق نیفته... وگرنه با چه غولهای بی شاخ و دمی روبرو میشیم =)))))) یاد عکسهای زنهای قاجاری افتادم =))))
امیدوارم موچین و کرم موبر تولید داخلی داشته باشیم =))

بچه رو به مادرش : مامان چرا بابا کچله ؟؟؟
مادر : بخاطر اینکه بابات خیلی فکر میکنه ....
بچه : پس چرا موهای تو اینقدر زیاده ؟؟؟
مادر : خفه شو پدر سگ ...

یه بنر زده بودن توی شهر که
حجاب زیباست اما زیبایی نیست
هنوز هنگم!
نظریه نسبیت این قدر پیچیده نبود برام

ایرانسل در آینده ای نزدیک . .
مشترک گرامی راستی با اون طرف به هم زدی ؟ بی خیال همراه اولیا همه این جورین! صبر کن یه ایرانسلیشو واست جور میکنم که همه تو کفش بمونن !!

یک روز صبح ، فرزند چهارساله ام ، وقتی از خواب بیدار شد ، خیلی پکر بود. اخم کرده بود و در خودش فرورفته بود . او را روی زانویم نشاندم و نوازش اش کردم و پرسیدم : چته عزیزم ؟ چرا ناراحتی؟ گفت : حوصله م سر رفته.
پرسیدم : آخه چرا ؟
گفت : همه ش شب می شه، صبح می شه؛ شب می شه صبح می شه...!
بی اختیار گریه ام گرفت . و به فرزندم که با تعجب مرا نگاه می کرد ، گفتم : من تازه در سی سالگی به این فکر افتادم ، روزگارم این است .
ببین تو که در این سن و سال وارد این عوالم شده ای چه خواهی کشید!

دوس داشتی بخند

یه روز غضنفر میره مهمونی ، صابخونه یه سگ داشت که اسمش لویی بود . سگه میره زیر صندلی غضنفر میشینه .
 یه هو غضنفر بدجوری گ...ش میگیره. با خودش فکر می کنه اگه بگ...ه صابخونه فکرمی کنه که لویی گو...ده .
غضنفر یه کم از گ...ش رو ول کرد صابخونه سریع به لویی گفت :
- لویی برو تو حیاط ، ولی لویی تکان نخورد .
غضنفر که خیالش راحت شد که میافته گردن لویی یهکم دیگه گ...ید .
صابخونه باز سریع به لویی گفت :
- لویی برو تو حیاط ، ولی بازلویی نرفت .
غضنفراین دفعه با خیال راحت تمام گ...ش رو ول کرد.
صابخونه یه هو داد زد :
- لویی ، حتما می خوای این آقا سرت برینه !!

یارو زنش رو میزنه فرداش قصاب محل بهش میگه سلام ضعیف کش!شک میکنه دوباره زنشو میزنه.فرداش قصاب میگه سلام ضعیف کش شکاک!
میره به مادرش میگه زنم با قصاب رابطه داره ؟!!فرداش قصابه میگه سلام ضعیف کش شکاک بچه ننه

قضيه عمل كردن دماغ دخترا داره جدي ميشه در حد ختنه كردن پسرا

یه دفعه از پدربزرگم پرسیدم چه وقتی بیشتر از همیشه ضایع شدی؟ گفت: «اون قدیما وقتی که هنوز خیلی جوون بودم و تو دهاتمون زندگی می‌کردم، یه روز دختر خالم اومد در خونمون و گفت: بیا بریم خونه ما، اونجا خالیه! من هم خوشحال شدم و دنبالش رفتم.
وقتی در رو باز کردیم و رفتیم تو دیدم که راست گفته، هیچ کس تو خونه نبود. دختر خالم گفت: من می‌رم تو اتاق تو هم 5 دقیقه دیگه بیا تو. منم 5 دقیقه دیگه رفتم تو دیدم همه می‌گن: تولد تولد تولدت مبارک..! » پدربزرگ به اینجا که رسید دیگه حرفی نزد. ازش پرسیدم:خوب که چی؟ چه ربطی داشت؟ گفت: « آخه لخت رفته بودم تو!! »

بعد یه سری نوابغ هم هستن تو کلاس که، مثلا استاد میگه یه چیزی رو همین الان حل کنید ، بعد که اینا زود حل میکنن، به نشانه این که ما زودتر حل کردیم، خودکارشون رو همچین صدا دار میندازن رو میز که توجه بقیه جلب شه که آره بابا، ما زودتر نوشتیم :| شما سوکسین :|
این ها هم مجرم نیستند ، بیمارند، فقط بهشون لبخند بزنین :)

امروز صبح وایسادم کنار خیابون تاکسی بگیرم ، یه لکسوز کنارم وایساد ؛ ما رو میگی خودمونو جمع جور کردم و با خودم گفتم بابا تو این شهر هم پیدا میشن کسانی که جلوی ما پسرا ترمز کنن که یهو در باز شد و دیدم مامانه شلوار بچه شو کشیده پایین میگه جیش کن پسرم جیش کن آفرین !!!

یک فضانورد روسی و یک جراح مغز روسی روزی درباره ی مذهب بحث می کردند.جراح مسیحی بود و فضانورد بی اعتقاد. فضانورد گفت:«من بارها به فضا رفته ام ولی هیچ وقت خدا یا فرشته ای ندیده ام.» جراح جوابش داد:«من مغزهای زیرک زیادی شکافته ام ولی هرگز حتی یک فکر در آنها ندیده ام. ولی این دلیل آن نیست که فکر وجود ندارد.» پس هرچه را که با حواسمان نتوانیم بیابیم دلیل برعدم حضورش نیست.

رفتم در خونه داییم از زن دایی پرسیدم : دایی اومده ؟
گفت : چی چی آورده ؟
مثل این مونگل ها یه کم فکر کردم ! گفتم : قرار بوده چندتا وسیله برقی بیاره !
دوباره گفت : بخور و بیا !
تازه فهمیدم سر کارم !
:|

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

چوپان

خبرنگارميپرسه : گوسفندات چي ميخورن؟
چوپان ميگه سفيدا يا سياها؟
خبرنگارميگه: سياها ... چوپان ميگه: علف
خبرنگار ميگه:و سفيدا ؟
 چوپان ميگه: اونا هم علف
خبرنگار ميپرسه : شب اونا رو كجا نگه ميداري؟
چوپان ميگه:سفيدا يا سياها ؟
خبرنگار ميگه:سفيدا ... چوپان ميگه: تو يه خونه ي بزرگ
خبرنگار ميگه: و سياها ؟ 
چوپان ميگه : اونا رو هم توهمون خونه ي بزرگ
خبرنگار ميپرسه:وقتي بخواي تميزشون كني چطوري اينكاروميكني؟
چوپان ميگه: سفيدا يا سياها ؟ خبرنگار ميگه: سياها ... چوپان ميگه : باآب اونا رو ميشورم
خبرنگار ميگه:و سفيدا؟ 
چوپان ميگه: اونارو هم با آب ميشورم
خبرنگاره عصبانی ميشه به چوپانه ميگه : توچرا اينقد نژادپرستي ميكني هي ميگي سفيد ياسياه ؟؟؟
چوپانه ميگه:آخه سفيدا مال منن
خبرنگارميگه :و سياها ؟
چوپانه ميگه :اوناهم مال منن
. . .

اسم تو

می دانی؟… نه! معلوم است که نمی دانی. کجا هستی که بدانی! می خواستم بگویم که مقصر را پیدا کرده ام. تمامش زیر سر اسم توست. کافی ست سرت را توی این شهر بچرخانی. هر محله یک خیابان، هر خیابان یک کوچه‌، هر کوچه یک مغازه هم اسم تو دارد. از سوپرمارکت تا عطاری، از آرایشگاه تا تعلیم رانندگی، از کوچه بن بست تا خیابان اصلی، توی هر پاساژ یک مغازه، توی هر گل فروشی یک شاخه، رستوران و کافه، استخر و باشگاه، همه جا اسم تو را نوشته اند روی تابلو و آویزان کرده اند جلوی چشم دیگران.

بیا! این هم مقصر. کافی ست چشمانت را باز کنی و توی این شهر قدم بزنی. هر چند متر اسمت را تابلو کرده اند و گذاشته اند جلوی چشم. آنوقت کل این شهر را که بگردی اسم من را هیچ جا نمی بینی. خیلی که زور بزنی یک اغذیه فروشی حوالی میدان هفت تیر و دو تا کوچهء بن بست درب و داغان پیدا می کنی. تازه یک آژانس مسافرتی زپرتی هم هست جنوب شهر، درست چند متر آنطرف تر از بلوار بزرگی که هم اسم توست. معلوم است که من در چشمت نمی مانم. معلوم است که تو از چشمم نمی روی.

کاش اسمت آنقدر نادر بود که به چشم نمی آمد. کاش اسمت آنقدر فراوان بود که عادی می شد. کاش اصلا اسم نداشتی تا هر وقت لازم می شد صدایت می کردم: عزیزم.

نابغه ابله

در دهکده‌ای مردی زندگی میکرد که به ابله بودن اشتهار داشت و ابله هم بود . تمام آبادی مسخره اش می کردند .
ابلهی تمام عیار بود و مردم کلی با او تفریح میکردند. ولیاو از بلاهت خود خسته شد . بنابراین از مرد عاقلی راه چاره را پرسید.

مرد عاقل گفت:
مساله ای نیست! ساده است. وقتی کسی از کسی تعریف کرد ، تو انکار کن .
اگر کسی ادعا می کند که «این آدم مقدس است»،فوری بگو: نه ! خوب می دانم که گناه کار است.
اگر کسی بگوید: «این کتابی معتبر است» فوری بگو: «من خوانده و مطالعه کرده‌ام!» 
نگران نباش که آن را خوانده یا نخوانده ای٬ راحت بگو «مزخرف است!»
اگر کسی بگوید «این نقاشی یک اثر هنری بزرگ است» راحت بگو: 
«این هم شد هنر؟ چیزی نیست مگر کرباس و رنگ. یک بچه هم می تواند آنرا بکشد.» 
انتقاد کن٬ انکار کن٬ دلیل بخواه و پس از هفت روز به دیدنم بیا.

بعد از هفت روز آبادی به این نتیجه رسید که این شخص نابغه است:ما خبر از استعدادهای او نداشتیم
 و اینکه او در هر موردی اینقدر نبوغ دارد.نقاشی را نشان او می‌دهی و او خطاها را به شما نشان می‌دهد.
کتاب‌های معتبر را نشان میدهی و او اشتباهات و خطاها را گوشزد می‌کند. چه مغز نقاد شگرفی! چه تحلیل گر و نابغه‌ی بزرگی!

پس از هفت روز پیش مرد عاقل رفت و گفت:
دیگر احتیاج به صلاح و مصلحت تو ندارم. تو آدم ابلهی هستی!
تمام آبادی به این آدم فرزانه معتقد بودند و همه می گفتند:
چون نابغه‌ی ما مدعیست این مرد آدمی است ابله٬پس او بایدحتما ابله باشد..!!!

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

بهترین دوران زندگی

پانزدهم ژوئن بود و من تا دو روز دیگر وارد سی سالگی می شدم. 
واردشدن به دهه جدید از دوران زندگیم نگران کننده بود. چون می ترسیدم که بهترین دوران زندگیم را پشت سر گذاشته ام.

عادت جاری و روزانه ام این بود که هر روز قبل از رفتن به سر کار ، برای تمرین به ورزشگاهی رفتم.
من هر روز صبح دوستم "نیکلاس" را در ورزشگاه می دیدم. او 79 سال داشت پاک از ریخت افتاده بود.
آن روز که با او احوالپرسی کردم ، از حال و هوایم فهمید که سرزندگی و شادابی هر روز را ندارم. 
به همین خاطر علت امر را جویا شد. به او گفتم: 
از وارد شدن به سن سی سالگی احساس نگرانی می کنم. 
با خود فکر می کردم وقتی به سن و سال نیکلاس برسم، به زندگی گذشته ام چگونه نگاه خواهم کرد.

 به همین خاطر از نیکلاس پرسیدم:
ببینم، بهترین دوران زندگی شما چه موقعی بود؟
نیکلاس بدون هیچ تردیدی پاسخ داد : 
جو دوست عزیز، پاسخ فیلسوفانه من به سوال فیلسوفانه شما این است

وقتی که کودکی بیش نبودم و در اتریش تحت مراقبت کامل وزیر سایه پدر و مادرم زندگی می کردم آن دوران بهترین دوران زندگی من بود.
وقتی به مدرسه می رفتم و چیز های زیادی یاد می گرفتم که الان می دانم ، بهترین دوران زندگی من بود.
وقتی نخستین بار صاحب شغلی شدم و به خاطر کوششم حقوق دریافت کردم، آن دوران بهترین دوران زندگی من بود.
وقتی با همسرم آشنا شدم و عاشقش شدم، بهترین دوران زندگی من بود.
جنگ جهانی دوم شروع شد من و همسرم برای نجات جانمان مجبور به ترک وطن شدیم. 
موقعی که با هم، صحیح و سالم، روی عرشه کشتی نشسته عازم آمریکای شمالی شدیم، بهترین دوران زندگی من بود.
وقتی به کانادا آمدیم و صاحب اولاد شدیم ، آن دوران بهترین دوران زندگی من بود.
موقعی که پدری جوان بودم و بچه هایم جلوی چشمانم بزرگ می شدند ، آن دوران بهترین دوران زندگی من بود.

وحالا جو دوست عزیزم من 79 سال دارم.
صحیح و سالم هستم، احساس نشاط می کنم و زنم را به اندازه ای که روز اول دیده بودمش دوست دارم 

و این بهترین دوران زندگی من است.

من گاو هستم

در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت میکردم وچند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم.
مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
 با خانم... دبیر کلاس دومی ها کار دارم و میخواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بکنم.
از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت: 
من "گاو" هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند.
تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود،درمیان گذاشتم.
یکه خورد و گفت: ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد.
از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:
اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.
خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.
مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد:
 "من گاو هستم!"
- خواهش می کنم، ولی...
شما بنده را به خوبی می شناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید...
- دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: آخه، می دونید...
بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم.
ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید.
قطعاً من هم می توانستم اندکی به شما کمک کنم.
خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت کردند.
گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود.
آن پدر، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک کرد.
وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم.
در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
دکتر... عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه.

جنگ نرم زناشویی

در یک جنگ نرم توی خونه من بازنده شدم
دیروز که اومدم یه سری به فیس بوک بزنم خانمم با عصبانیت اومد که ما اونجا نشستیم داریم فیلم میبینم تو اومدی نشستی پای کامپیوتر ،
منم گفتم خوب الان اومد یه سری به فیس بوک بزنم 5 دقیقه بیشتر هم طول نمیکشه تازه وقتی شما میشینید پای فیلمهای ماهواره که من خوشم نمیاد مگه من حرفی میزنم.

برگشته گفته ماهواره هم که من نمیخواستم تو خودت خریدی

خلاصه کامپیوتر رو خاموش کردم و در یک فرصت مناسب که همه آماده رفتن بیرون بودیم 
کابلهای کامپیوتر رو در آوردم و جای فیشهای ماهواره رو هم عوض کردم

بعد از برگشتن به خونه ، دخترم رفت سراغ ماهواره ولی دید هیچی نشون نمیده
از منم پرسید گفتم نمیدونم خودش خراب شده بعد از نیم ساعت دیدم صدای کامپیوتر میاد خیلی تعجب کردم

امروز ( چارشنبه 91/7/19) اومدم کامپیوترو روشن کنم دیدم پسوردش عوض شده از دخترم پرسیدم گفت :
تو اول برو ماهواره رو درست کن بعد من پسوردو بهت میگم
به همین راحتی من از مواضع برحق خودم عقب نشینی کردم
همچین بچه هایین بچه های این دوره و زمونه

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

وقت بگذارید

برای خندیدن وقت بگذارید… زیرا موسیقی قلب شماست.
برای گریه کردن وقت بگذارید… زیرا نشانه یک قلب بزرگ است.
برای خواندن وقت بگذارید… زیرا منبع کسب دانش است.
برای رویاپردازی وقت بگذارید… زیرا سرچشمه شادی است.
برای فکر کردن وقت بگذارید… زیرا کلید موفقیت است.
برای بازی کردن وقت بگذارید… زیرا یادآور شادابی دوران کودکی است.
برای گوش کردن وقت بگذارید… زیرا نیروی هوش است.
برای زندگی کردن وقت بگذارید… زیرا زمان به سرعت می‌گذرد و هرگز باز نمی‌گردد.
ماموریت ما در زندگی « بدون مشکل زیستن » نیست،
« با انگیزه زیستن » است.
تنها به شادی در بهشت نیندیشید…
به خود بگویید رمز و راز خلقت هر چه باشد
هدف امروز من درست زیستن در اینجا و اکنون است

پاداش امانتداری

در شهر مكه، جوانی فقیر می زیست و همسری شایسته داشت. روزی هنگام بازگشت از مسجدالحرام ، در راه كیسه ای یافت. 
چون آن را گشود، دید هزار دینار طلا در آن است. خوشحال نزد همسر آمد و داستان را باز گفت.

زنش به او گفت: " این لقمه حرام است، باید آن را به همان محل ببری و اعلام كنی، شاید صاحبش پیدا شود." 
جوان از خانه بیرون آمد، وقتی به جایی رسید كه كیسه زر را یافته بود، شنید مردی صدا می زند:
"چه كسی كیسه ای حاوی هزار دینار طلا یافته است؟" جوان پیش رفت و گفت: "من آن را یافته ام، این كیسه توست، بگیر طلاهایت را!"

مرد كیسه را گرفت و شمرد ، دید درست است. دوباره پول ها را به او بازگرداند و گفت:
 "مال خودت باشد، با من به منزل بیا، با تو كاری دیگر دارم."

سپس جوان را به خانه خود برد و نُه كیسه دیگر كه در هر كدام هزار دینار زر سرخ بود، به او داد و گفت: " همه این پولها از آن توست!"
جوان شگفت زده شد و گفت: " مرا مسخره می كنی؟"

مرد گفت: 
"به خدا سوگند كه تو را مسخره نمی كنم. ماجرا این است كه هنگام شرفیابی به مكه، یكی از عراقیان، این زرها را به من داد و گفت:
اینها را با خود به مكه ببر و یك كیسه آن را در رهگذری بینداز. سپس فریاد كن چه كسی آن را یافته است. اگر كسی آمد و گفت من برداشته ام، نُه كیسه دیگر را نیز به او بده؛ زیرا چنین كسی امین است. شخص امین، هم خود از این مال می خورد و هم به دیگران می دهد و صدقه ما نیز، به واسطه صدقه او، مقبول درگاه خداوند می افتد!"

ماجرای بهروز جان !

یه خانومی واسه تولد شوهرش پیشنهاد داد که برن یه رستوران خیلی شیک!
وقتی رسیدن به رستوران، دربون رستوران گفت: سلام بهروز جان!حالت چطوره ؟؟؟
زنه یه کم غافلگیر شد و به شوهره گفت : بهروز،تو قبلا اینجا بودی ؟؟
شوهر: نه بابا این یارو رو توی باشگاه دیده بودم ..!
وقتی نشستن، گارسون اومد و گفت : همون همیشگی رو بیارم ؟؟؟
زنه یه مقدار ناراحت شد و گفت : این از کجا میدونه تو چی میخوری ؟؟؟
شوهر : اینم توی همون باشگاه بود یه بار وقت خوردن غذا منو دید ..!
خواننده رستوران از پشت بلندگو گفت :
سلام بهروز جان! آهنگ مورد علاقه تو میخونم،که واست شانس بیاره!
زنه دیگه عصبانی شد و کیفشو برداشت از رستوران اومد بیرون.
شوهره دوید دنبالش . زنه سوار تاکسی شد! 
بهروز جلو بسته شدن در تاکسی رو گرفت و خواست توضیح بده که حتما اشتباهی پیش اومده و منو با یکی دیگه اشتباهی گرفتن و...
زنه سرش داد زد و کلی فحش 18+ بهش داد!
یهو راننده تاکسی برگشت گفت :
بهروز اینی که امشب مخشو زدی خیلی بی ادبه ها ..!

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

نمایش احساسات با عکس های زیبا

دیر فهمیدم ..
خیلی دیر ...
" عزیزم " ...
" گلم " ...
"عشقم "....
تکیه کلامش بود!

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

خدا را دوست بدار ...

حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی . . .

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

حواســــم را هرکـــجا که پــرت می کـــنم باز کـــنار تـــو می افتد ...

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ ﺻـــﻒ"ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی"هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ . . . ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ"

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من کـــجا !

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...
دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...
چون به قلب همدیگه زخم زدن ...
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...
چون زمانی عاشق بودن ...
تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن ...

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

مگر چند بار به دنیا آمده ایم
که این‌همه می‌میریم؟ !!

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش ...
برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

دلم یک دنیا تنهایی میخواهد

با یه عالمه تو

و تمام گوشه کنارهای اغوشت

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

چگونه است؟!
صبح كه بيدار شدي
كدامين نقاب را بر مي داري؟
فصل نقابهاست...
انگار كسي ما را بي نقاب نمي بيند
اگر روي واقعي داشته باشيم
كسي ما را نمي پسندد
به دنبال لحظه ايم كه تمام نقابها از چهره ها برداشته شود
ايا آن روز هيچ "خودي" باقي خواهد ماند؟

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

می روم...به کجا؟
نمی دانم ....حس بدی ست... بی مقصدی!

کاش نه باران بند می آمد... نه خیابان به انتها می رسید....

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

دخترک برگشت
چه بزرگ شده بود
پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟
پوزخندی زد .
گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ...
.........

گفتم : می خواهم امشب
با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم !
دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ...
گفت : کبریت هایم را نخریدند
سالهاست تن می فروشم ...

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه خاصی!
فقط با هر صدایی برمیگردد . .

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

کـاش مـی فـهـمیـدی ....

قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی:

بـمان...

نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛

و آرام بـگویـى:

هـر طور راحـتـى ... !

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

خسته ام... از تـــــو نوشتن...!

کمی از خود می نویسم

این "منم" که،

دوستت دارم...!

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...
حساب از دستم در رفته...
چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم...؟

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

یکم بیشتر هوای اینایی که مارو میخندونن داشته باشیم ، اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن ...

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

آمدی بشنوی بمانی
آمدی شنیدی، رفتی!
حالا سال‌هاست دیگر
کسی از لب‌هام نشنیدَه‌ست: "دوستت دارم"

نمایش

نمایش احساسات با عکس های زیبا

میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه :
این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ،
آخــــرش بـرگرده بگه :
مگه من ازت خواستم . . . / .

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

aftab
   
   aftab

  
 

 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

آییـن عشـق و زنـدگی به سبـك كامپیـوتری!


1. در زندگی و معاشرت با دیگران، نرم‌افزار باشیم، نه سخت‌افزار.

2. برای پسوند فایل زندگی اجتماعی و خانوادگی، از سه كاراكتر "ع"، "ش" و "ق"، استفاده كنیم نه چیز دیگر.

3. هیچ‌گاه قفل سی‌دی قلب مردم را نشكنیم كه "تا توانی دلی به دست آور، دل شكستن هنر نمی‌باشد".

4. چنانچه در كاری شكست خوردیم، آن را "Shut Down" نكنیم بلكه آن را "Restart" كنیم.

5. برای مانیتور زندگی‌مان، بك‌گراند (Background) سبز یا آبی را در نظر بگیریم نه سیاه یا دودی.

6. برای سیستم قلبمان از مانیتورهای تخت و صاف (Flat) استفاده كنیم.



7. برای حل اختلافات زناشویی، روی گزینه " گذشت و ایثار "، دابل كلیك (Double click) كنیم.

8. برای فایل‌های اسرار زندگی‌مان، پسورد (password) بگذاریم و آن را مخفی (Hidden) كنیم.

9. همواره پیش از سخن گفتن، سی پی یوی فكرمان را به كار بیندازیم.

10. بر صفحه مشكلات مردم، كلید F1 باشیم و آنان را كمك و راهنمایی (Help) كنیم.

11. اگر شخصیت ما بزرگ و والاست، این نوع شخصیت، نباید به ما اجازه دهد كه با هر كسی چت (Chat) كنیم و هر كسی با ما چت كند.

12. اگر از كسی بدی و كم‌لطفی دیدیم، آن را "Save" نكنیم بلكه آن را "Delete" نماییم و حتی آن را از ریسایكل‌بین (Recyclebin) قلب مان كاملاً محو كنیم.



13. به دیگران اجازه ندهیم در "سی دی رام" زندگی‌مان هر نوع "سی دی" را كه بخواهند، قرار دهند.

14. خانه و دفتر كارمان، به روی مردم نیازمند، "Open" باشد.

15. برای حل اختلافات زناشویی، روی گزینه " گذشت و ایثار"، دابل كلیك (Double click) كنیم.

16. تا حرف كسی تمام نشده، اسپیكر (Speaker) خود را روشن نكنیم.

17. در سایت زندگی شخصی‌مان، یك رُوم (Room) به نام مشكل‌گشا (Moshkelgosha) بسازیم تا دیگران با ما چت (Chat) كنند.

18. هنگام مشاهده خوبی‌ها و نیكی‌های دیگران، بلافاصله كلید پرینت اسكرین (Print Screen) را بزنیم و از آن ها تصویر بگیریم.



19. فایل‌های مهم زندگی خود را گاه به گاه، اسكن (Scan) كنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند، سریعاً مشخص شود.

20. در زمان ناتوانی، درماندگی و تاریكی زندگی دیگران، كلید "Power " برای آنان باشیم.

21. نگذاریم هر كسی در رُوم (Room) زندگی‌مان چت نماید و در این صورت، او را ایگنور (Ignore) كنیم.

22. چشم‌های مان را به روی عیب‌های پنهان مردم، "Close" كنیم.

23. گاه و بی‌گاه، كامپیوتر زندگی‌ ما هنگ (Hang) می‌كند كه باید آن را با " فكر "، " مشورت " و "برنامه‌ریزی"، ری‌استارت (Restart) كنیم.

24. برای كپی گرفتن از دیسكت زندگی دیگران، نخست آن را ویروس‌یابی و سپس ویروس‌كشی كنیم.



25. مواظب باشیم كه رایانه زندگی زناشویی‌مان، ویروس غرور و لج‌بازی به خود نگیرد كه در این صورت، ممكن است هیچ آنتی‌ویروسی نتواند آن را از بین ببرد.

26. فایل‌های مهم زندگی خود را گاه به گاه، اسكن (Scan) كنیم تا اگر به ویروسی آلوده شده باشند، سریعاً مشخص شود.

27. اگر می‌خواهیم در زندگی خویش موفق و خوشبخت باشیم، باید خودمان زیرمنوهای Programs را دقیقاً تنظیم كنیم و نباید بگذاریم كه دیگران این كار را برای ما انجام دهند اگر چه می‌توانیم در این زمینه، با آنان مشورت كنیم.

28. پیش از پرینت گرفتن از سخنان مان، پیش‌نمایش چاپ (print preview) آن را مشاهده كنیم.

29. اگر روزی رایانه زندگی ما با همسرمان هنگ كرد، سه كلید " كنترل اعصاب "، " انصاف" و "دلیل عصبانیت" را بزنیم.

30. هارد مغز خود را از برنامه‌های غیرمفید، پر نكنیم، تا فضا را برای نصب برنامه‌های مفید، تنگ ننماییم.



31. برای این كه از دیدن مانیتور زندگی، بیشتر لذت ببریم، كارت گرافیك بالا برای آن تهیه كنیم.

32. اگر لازم است كه مانیتور رایانه ما دارای رنگ‌های متنوع و متعدد باشد، ولی مانیتور ارتباطات ما با مردم، حتماً باید یك‌رنگ باشد.

30. در خطاطی كامپیوتری، از برنامه "كِلْك" هم می‌توانیم استفاده كنیم اما در خطاطی زندگی، از برنامه "كَلَك" نباید استفاده كنیم.

34. بكوشیم تا خوش اخلاقی را به جای این كه در رم (Ram) و حافظه موقت داشته باشیم، در رام (Rom) و حافظه پایدار داشته باشیم تا در هنگام آغاز (Start) ارتباط با دیگران، آن را به كار گیریم.

35. در كیس (Case) مستكبران و زورمداران، "سی دی رام" نباشیم بلكه "سی دی ناآرام" باشیم.

36. قانون كپی‌رایت زندگی اجتماعی به ما اجازه نمی‌دهد كه سی دی بدی‌ها و عیب‌های دیگران را رایت كنیم.

37. در سایت زندگی، همیشه لینكِ (Mahabbat) داشته باشیم و هیچ گاه برای این سایت، فیلتر نگذاریم.




نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀



شما دخترخانم جوان! برای ازدواج‌تان چه معیارهایی دارید؟ آیا ویژگی‌های ظاهری خواستگارتان برایتان اهمیت زیادی دارد؟ اگر جوابتان به این سؤال مثبت است و فكر می‌كنید حتما باید با مردی زیبا و خوش‌تیپ ازدواج كنید توصیه می‌كنیم حتما این ایمیل را بخوانید.

 روانشناسان با تحقیق روی روابط زوج‌های جوان به این نتیجه رسیده‌اند مردانی كه چهره‌ای زیباتر از همسرشان دارند بیشتر احتمال دارد طی زندگی احساس نارضایتی كنند و نسبت‌ به زندگی زناشویی‌شان چندان احساس خوبی نداشته ‌باشند و حتی در مواردی احساس منفی هم داشته‌باشند.

راستش وقتی ما هم با این عبارت مواجه شدیم، كمی تردید كردیم و گمان بردیم كه احتمالا نتیجه این تحقیق تنها ناشی از باورهای عامیانه است، اما با كمی جست‌وجو به این نتیجه رسیدیم كه موضوع علمی است تا حدی كه مقاله‌هایی با این مضمون در مجلات علمی معتبر به چاپ رسیده‌است. ما هم سراغ همین مقالات رفتیم و با استفاده از آنها این مطلب را برای شما تدوین كردیم.

در واقع در همه آنها دانشمندان متفق‌القول بودند كه در یك ازدواج موفق یا باید زن زیباتر باشد یا مرد و زن از نظر زیبایی در یك حد باشند اما بی‌گمان دلایل آنها خواندنی است.

تاریخ شهادت می‌دهد
در زوج‌هایی كه خانم زیباتر است، معمولا هر دو طرف از زندگی​شان خرسند‌تر هستند. این نتیجه پژوهشی است كه در ژورنال روانشناسی خانواده انگلستان در امسال منتشر شده و در آن آمده‌ است كه طی تاریخ و فرایند تكاملی بشر نیز خانم‌ها هنگام انتخاب همسر كمتر به ظاهر او توجه می‌كردند و در عوض قدرت باروری همسرشان برایشان در اولویت بود اما مردها اینگونه نبودند آنها به‌دنبال همسری می‌گشتند كه بتوانند در او جوانی، سلامت و زیبایی را بیابند تا فرزندان​شان سالم‌تر و زیباتر شوند.

البته یك‌بار دیگر در سال 1979 روانشناسی به نام دكتر هوك نیز ضمن تحقیقاتش متوجه شد در ازدواج‌هایی كه خانم زیباتر از مرد است احتمال شكست كمتر است البته این به این معنا نیست كه اگر مرد خوش‌تیپ و زیباتر از زن باشد حتما رابطه ناموفق خواهد بود اما در سال‌های اخیر بار دیگر دانشمندان این تحقیقات را تكرار كرده‌اند.

زیبایی سلیقه‌ای هم استاندارد دارد
شاید در مرحله اول بگویید زیبا دیدن تنها یك امر سلیقه‌‌ای است و هر فردی بنا به سلیقه خودش یك نفر را زیبا می‌بیند یا زشت اما به هر صورت نمی‌توان منكر وجود برخی از استانداردهای رایج شد، استاندارهایی كه در همه دنیا به‌عنوان معیارهای زیبایی تعریف می‌شوند مثل چشمان درشت،‌ صورت معصوم و بچگانه، صورت متناسب كه همه اجزا در هماهنگی با هم باشند و...

ازدواج با زنان بسیار زیبا یعنی...
گروهی از دانشمندان در دانشگاه لیور‌پول 100عكس از زنان را بررسی كرده‌اند؛ بعضی از این زوج‌ها تنها چند ماه با هم زندگی كرده‌ بودند و بعضی دیگر چند سال. محققان ویژگی‌های ظاهری هركدام از این زن‌ها و مردها را به ترتیب فهرست كردند تا بتوانند بهتر آنها را با هم مقایسه كنند.  نتیجه به دست آمده از تحقیقات در ژورنال علمی روانشناسی اجتماعی و شخصیتی منتشر شد كه در آن آمده‌است اگر مرد خیلی خوش‌تیپ باشد عاملی برای ناپایداری ازدواج نیست ولی اگر زن خیلی زیبا باشد تا حدی كه زیبایی او بیش از اندازه به چشم آید، احتمالا ازدواج با دوامی نخواهد داشت.

زن‌های خیلی زیبا گاهی این جسارت را دارند كه به راحتی ازدواج‌ها را ترك كنند.

ازدواج موفق یعنی همسان‌گزینی
گروهی از دانشمندان انگلیسی تحقیقات خود را روی انتخاب زوج توسط افراد مختلف متمركز كرده‌اند، سؤال اصلی آنها در این تحقیق این بوده‌است كه آیا افراد هنگام انتخاب زوج بیشتر به‌دنبال کسانی هستند كه شبیه خودشان باشند؟ آنها در ضمن تحقیق به جواب مثبت رسیدند و اعلام كردند افراد تمایل دارند با شخصی مانند خودشان ازدواج كنند و حتی با این نتیجه، ازدواج‌های آنجلینا جولی را توضیح می‌دهند، آنها می‌گویند به همین دلیل است كه ازدواج او با جانی لیمیلر و بیلی باب تورنتون بسیار كوتاه و كمتر 2 سال بوده ‌است ولی در عوض ازدواج او با براد پیت یعنی یكی از معروف‌ترین چهره‌های حال حاضر دنیا بیشتر از 6 سال است كه دوام پیدا كرده ‌است.

واقعا زیبایی چقدر مهم است؟
این تحقیقات نشان می‌دهد كه انسان های با ظاهر بسیار زیبا به سمت هم جذب می‌شوند و وقتی با هم ازدواج می‌كنند، زندگی خانوادگی​شان  بسیار عالی خواهد شد اما از آنجا كه این تحقیقات بیشتر روی زوج‌های جوان انجام شده ‌است می‌تواند نشان‌دهنده این باشد كه زیبایی مطلق در مراحل اولیه رابطه اهمیت دارد. اما نقش زیبایی ظاهری در دوام بیشتر ازدواج و در سنین پیری تقریبا همچنان یك راز است. البته یك تحقیق جدید نشان می‌دهد ظاهر بعد از آن جذب شدن اولیه هم همچنان دارای اهمیت است اما به طریقی متفاوت.

عمر ازدواج آنها کوتاه است
در تحقیق ذكر شده زوج‌هایی كه مرد ظاهر بهتری نسبت به زن داشت، هر دو طرف چندان حمایت‌كننده نبودند. یكی از محققان این تحقیق می‌گوید كه زن‌ها معمولا درجه حمایتی كه از طرف مرد دریافت می‌كنند را به‌خود او منعكس می​كنند. مردی كه ظاهر پایین‌تری نسبت به زن خود دارد، چیزی بیشتر از آنچه انتظارش را داشته در اختیار دارد به همین دلیل همه تلاشش را می‌كند تا آن رابطه را پابرجا نگه دارد. مردهایی كه ظاهر بهتری نسبت به همسران خود دارند، ممکن است تعهد کمتری داشته باشند و این ممكن است باعث كمتر بودن عمر ازدواج آنها شود.

تفاوت معیارهای خانم‌ها و آقایان
از آنجا كه خانم‌ها دنبال مردی برای زندگی هستند، ممكن است كسی را انتخاب كنند كه از نظر ظاهری پایین‌تر از آنها باشد و حتی تحقیقات جدید نشان می‌دهد كه ازدواج‌هایی كه در آن زن از نظر ظاهری بهتر از مرد است، بسیار پردوام‌تر و مثبت‌تر است.

تصور محققان از دلیل آن، این است كه مردها اهمیت زیادی به زیبایی می‌دهند و به زیبایی زن بسیار سریع واكنش نشان می‌دهند در حالی كه خانم‌ها بیشتر می‌خواهند همسری داشته باشند كه به خوبی از آنها حمایت كند، قابل اطمینان باشد و توان تامین خانواده را داشته‌باشد.

محققان قبول دارند كه مسئله زیبایی بسیار شخصی و نسبی است اما تحقیقات نشان می‌دهد كه استانداردهای عمومی برای زیبایی وجود دارد مثل چشمان درشت، داشتن صورت متقارن و بینی كوچك و...

روند تحقیق چگونه بود؟
این تحقیق در دانشگاه تنسی ایالات‌متحده روی گروهی از زوج‌های همان كشور انجام شده ‌است.

انتخاب زوج‌ها بر چه اساس بوده ‌است؟

تیم تحقیقاتی روی 82 زوج كار كردند؛ زوج‌هایی كه طی 6 ماه قبل ازدواج كرده و حدود 3 سال قبل از ازدواج با هم آشنا شده‌ بودند. شركت‌كننده‌های تحقیق بین 20 تا 25 سال داشتند. محققان گفت‌وگوی هر زوج در مورد یك مشكل شخصی را به‌مدت 10 دقیقه فیلمبرداری كردند.  فیلم‌ها بعدا از این جهت ارزیابی شد كه آیا زوج‌ها درمورد مشكلشان یكدیگر را حمایت می‌كردند و پشت هم را داشتند یا نه؟ این مشكلات مسائلی از قبیل تصمیم به داشتن تغذیه سالم‌تر،شروع یك كار جدید و ورزش بیشتر را شامل می‌شد.

رتبه‌بندی زوج‌ها
یك شوهر منفی احتمالا در چنین موقعیتی می گوید، این مشكل توست و خودت باید حلش كنی. اما یك شوهر مثبت خواهد گفت: من با توام، كاری از دستم برمیاد برات انجام بدم؟

یك گروه از محققان زیبایی‌های ظاهری هر زوج را بین یك تا 10 كدگذاری كردند كه عدد 10 بهترین و كامل‌ترین ظاهر را نشان می‌داد. تقریبا در یك‌سوم زوج‌ها، زیبایی زن‌ها بیشتر بوده، در یك‌سوم زیبایی مرد بیشتر بوده و سایر زوج‌ها ظاهری تقریبا هم ردیف داشتند.

نتیجه تحقیق
به‌طور كلی، در مواردی كه زن ظاهر بهتری نسبت به مرد داشت، زن و مرد مثبت‌تر رفتار می‌كردند.نتیجه این تحقیق بسیار منطقی به‌نظر می‌رسد؛ چراکه باورهای عمومی نشان می‌دهد که مردها حساسیت زیادی به زیبایی خانم‌ها دارند و زن‌ها بیشتر به قد و درآمد مردها اهمیت می‌دهند.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

دلم گرم است، می دانم‎

چه زیبا خالقی دارم
دلم گرم است می دانم
که فردا باز خورشیدی
میان آسمان، چون نور می آید 
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/03.jpg

شبی می خواندم .... با مهر
سحر می راندم ..... با ناز
چه بخشنده خدای عاشقی دارم
که می خواند مرا، با آنکه میداند
گنه کارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/04.jpg

اگر رخ بر بتابانم
دوباره می نشید بر سر راهم
دلم را می رباید، با طنین گرم و زیبایش
که در قاموس پاک کبریایی، قهر نازیباست
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/05.jpg

چه زیبا عاشقی را دوست می دارم
دلم گرم است می دانم، که می داند
بدونِ لطف او، تنهای تنهایم
اگر گم کرده ام من راه و رسم بندگی،
 اما

دلم گرم است، می دانم 
خدای من، خدایی خوب می داند
و می داند که سائل را نباید دست خالی راند
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/06.jpg

دلم گرم خداوندی ست
که با دستان من، گندم برای یاکریم خانه می ریزد
و با دستان مادر، کاسه آبی را، برای قمری تشنه
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/07.jpg

دلم گرم خداوند کریمِ خالق نوریست
که گر لایق بداند
روشنی بخشد، به کرم کوچکی با نور
دلم گرم خداوند صبور و خالقِ صبریست
که شب ها می نشیند در کنارم
تا که بیند می رسد آن شب
که گویم عاشقش هستم؟
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/08.jpg

خداوندا، دعا برآنکه آزار مرا اندیشه می دارد، نشانم ده
خداوندا، مسلمانی عطایش کن
نخشکاند هزاران شاخه زیبای مریم را
نبندد پای زیبای پرستو را
نسوزاند پر پروانه های عاشق گل را
نچیند بال مینا را

دعایش می کنم آن عهد بشکسته
دعایش می کنم عاشق شود بر یاکریم و هدهد و مینا
دعایش می کنم
آن سان دعایی 
چون مرا با لعنت و نفرین قراری نیست
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/09.jpg

تو آیا هیچ می دانی خدایم کیست؟
چنان با من به گرمی او سخن گوید
که گویی جز من او را بنده ای، در این زمین و آسمانها نیست
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/10.jpg

هزاران شرم باد بر من
چنان با او به سردی راز می گویم
که گویی من جز او و بی گمان
یکصد خدا دارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/11.jpg

چنان با مهر می بخشد
که گاهی آرزوی صد گناه و توبه من دارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/12.jpg

الا ای آنکه خواب از چشمها بردی
تو را آرامش شب ها گوارایت
نهال خنده مهمان لبانت

تو ای با مذهب عشاق بیگانه
برایت عاشقی را آرزو دارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/13.jpg

الا ای آنکه گریاندی مرا تا صبح
برای تو، هزار و یک شب آرام و پر لبخند را
من آرزو دارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/14.jpg

تو را ای آرزویت، قفل بر لب ها
برای تو، کلید فهم معنای تفاهم آرزو دارم
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/15.jpg

تو ای با عشق بیگانه
اگر روزی بخوانی رمز بال شاپرک ها را
تو می فهمی، که مرگ مهربانی، آخر دنیاست
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/16.jpg

اگر ناز نگاه آهوان دشت می دیدی
تفنگت را شکسته، مهربانی پیشه می کردی
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/17.jpg

چه لذت صید مرغان رها در پهنه آبی؟
اگر معنای آزادی، به یاد آری
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/18.jpg

نم چشمان آن آزرده دل را گر تو می دیدی
نمازت را ادای تازه میکردی
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/111/19.jpg
نمی دانم دگر باید چه می گفتم
به در گفتم، تمام آنچه در دل بود
بدان امید، شاید بشنود دیوار.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

طنز/ بهترین ماشین ایرانی پراید!

 
مطالب جالب خنده دار, مادرزن, مطالب خنده دار
 
اگر آخرین اظهار نظر درباره سرقت 13 ثانیه‌ای این خودروی محبوب ایرانی و البته گران شده تا سقف ابتدای تولید خودروی ملی - سمند - را هم نادیده بگیریم، پراید آنقدر محاسن(!؟) دارد که بتوان در رسای آن شعر سرود.

 

 

بهترین ماشین ایرانی پراید

گرچه گاهی قاتل جانی پراید!

بینمت اکنون به هرجا و مکان

جانشین خوب پیکانی پراید

بسکه محکم هستی و سفت و قوی

مثل تانک جنگ میمانی پراید!

چشم بی پولان همه بر روی تو

چون که امید فقیرانی پراید

اغنیا سوی فراری می روند

درد ماها را تو درمانی پراید

هر کجا باشد ژیان یا که رنو

توی آنجا مثل سلطانی پراید

دارد اکنون اصغری و آتقی

مریم و مش مهدی و مانی پراید

یا که دارد بندری و ساوه ای

سیستانی و خراسانی پراید

گر که از مادرزنت سیری هنوز

هدیه اش کن بی پشیمانی پراید

من خجالت می کشم از وصف تو


بسکه داری حسن پنهانی پراید
نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

شاید لبخندی به لبت بیاد

حداقل هر 39 روز یک بار از دوستانتان خبر بگیرید
که اگر مرده بود به چهلمش برسید
/
آیا میدانید
با حذف جمله " خوب ، دیگه چه خبر " از زبان پارسی
ارزش سهام مخابرات با کاهش ۸۰ درصدی مواجه میشود؟

/
لذت بردن یعنی بری مهمونی ،
دخترشون برات شربت بیاره ،
آروم بگی : خودتون درست کردین ؟
اونم با عشوه بگه : بله ، نوش جان
بعدش تو بگی : نمی خورم ، مرسی
/
شب جلو تلویزیون خوابم برده بود
مامانم ساعت 2 نصفه شب اومد پتو انداخت روم
بوسم کرد ، کلی هم قربون صدقم رفت
بعد موقع رفتن پامو لگد کرد
داد زدم : اهههههههههههه . . . پام داغون شد
جواب داد : خاک تو سرت کنن ، آخه اینجا جای خوابه ؟

/
برداشت پدر و مادر از تحصیل در دانشگاه :
" این همه درس خوندی ،
درِ یه نایلون رو نمیتونی‌ باز کنی ‌! "
/
باز یه سوالی مغزمو پریشون کرده
چرا جمعه انقدر به شنبه نزدیکه
ولی شنبه انقدر از جمعه دوره ؟

/
عمو زنجیر باف جان
ضمن عرض سلام و خسته نباشید
جهت زحمات بی دریغ شما بزرگوار
یک گِلگی داشتم از حضورتون . . .
شما که زنجیر ما رو بافتی . . .
پَه چرا پشت کوه انداختی ؟
مشکلتون دقیقاً چی بود ؟
مرض داشتید این همه زنجیر
بافته شده رو پشت کوه انداختید ؟
/
فقط یه ایرانی اونم از نوع تهرانی
می­تونه از دود شهر فرار کنه
تا بره شمال هوای تازه تنفس کنه ،
بعد اونجا هی تند تند قلیون بکشه !

/
فقط یک زن ایرانی می­تونه
روزی چند ساعت برنامه آشپزی نگاه کنه
و چند تا دفتر هم پر کرده باشه
و آخرش همون کوکوسبزی همیشگی رو
برای شوهرش درست کنه !
/
هیچ وقت کار امروز رو به فردا ننداز . . .
فردا یه عالمه کار داری
قشنگ بندازش واسه دو سه هفته دیگه
که خیالتم راحت باشه

/
توی شهربازی توی بعضی از این وسایل بازیش
باید یه دکمه " غلط کردم" هم بزارن
/
دختر : بابا می­تونم برم پیش دوستم درس بخونم ؟
بابا : نه نمیشه . . . برو اتاقت درس بخون
دختر : چرا آخه بابا ؟
پدر : واسه این که سالها پیش
مامانت هم میومد پیش من درس بخونه

/
آبادانيه رو عقرب نیش میزنه
در حال مرگ میگه : سر قبرم بنویسین پلنگ خوردش !
/
ورژن جدید
دقت کردین که : تن آدمی شریف است به جیب آدمیت
و همین لباس زیباست نشان آدمیت !

/
خدايا لطفا برو و به بعضي از آنهائی که ايمان آورده اند
يادآوري کن که تو خدا هستي نه آنها !
/
اينائي که هميشه کليد دارن اما زنگ ميزنن و
آسايش آدمو بهم ميزنن
همونائی هستن که هر سري ميرن حموم
بعدش ميگن اون حوله منو میاری ؟

/
فقط يه ايراني ميتونه شامپو رو تو يه هفته تموم کنه
و تهش رو با آب قاطي‌ کنه و يک ماه بيشتر استفاده کنه
/
خدا نگذره از كساني كه شير حموم رو
روي وضعيت دوش مي‌بندن
و از حموم خارج مي‌شن !

/
عمه توماس اديسون مجددا در بيانيه­اي به مردم شريف ايران اعلام کرد :
توماس فقط برق را اختراع کرده است . . .
لطفا به خاطر قبضش ما را مورد عنايت قرار ندهيد
/
تا حالا دقت کردين سر سفره وقتي به طرفت ميگي نمکدون رو بده ،
اول خودش نمک ميريزه رو غذاش ، بعد ميده به تو

/
يکي از ترس ناک ترين جملات دوران مدرسه ، اين بود که :
"يه برگه از کيفتون بياريد بيرون"
/
اگر میخواهی در زندگی‌ قدمهای بلند برداری ،
بهتره شلوار کردی بپوشی‌

/
مژده ای دل که مسیحا نفسی میاید
شوهر خوب مگر گیر کسی میاید
( خواهر حافظ )
/
دقت کردین فقط یه ایرانی میتونه بعد از چند روز
کنگر خوردن و لنگر انداختن و استراحت ،
وقتی پاش میرسه خونه خودش
بگه : آخیش . . . هیچ جا خونه خود آدم نمیشه !

ارزيابي از كار خود

پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روي جعبه رفت
تا دستش به دكمه هاي تلفن برسد و شروع كرد به گرفتن شماره.
مغازه دار متوجه پسر بود و به مكالماتش گوش مي داد.
پسرك پرسيد: خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان را به من بسپاريد؟
زن پاسخ داد: كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد !
پسرك گفت: خانم، من اين كار را با نصف قيمتي كه او مي دهد انجام خواهم داد!
زن در جوابش گفت كه از كار اين فرد كاملا راضي است.
پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه را هم برايتان جارو مي كنم.
در اين صورت شما در يكشنبه زيباترين چمن را در كل شهر خواهيد داشت.
مجددا زن پاسخش منفي بود.
پسرك در حالي كه لبخندي بر لب داشت، گوشي را گذاشت.

مغازه دار كه به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر...،
از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اينكه روحيه خاص و خوبي داري دوست دارم كاري به تو بدهم.
پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم.
من همان كسي هستم كه براي اين خانم كار مي كند 

آيا ما هم ميتوانيم چنين خود ارزيابي از كار خود داشته باشيم؟

نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

زندگی یعنی ...


زندگی یک نعمت است



زندگی یک فراغت است



زندگی یک شاهکار است



زندگی یک سیاحت است



زندگی تحسین است



زندگی فراوانیست



زندگی گوهر است



زندگی جنبش است



زندگی هم آهنگی است



زندگی اشتیاق است



زندگی دیوانگیست



زندگی تقدیر است



زندگی یک هدف است



زندگی یک معماست



زندگی یک افسانه است



زندگی لذت است



زندگی ماجراجویی است



زندگی احساس است



زندگی قدردانیست



زندگی جادوست



زندگی خوشنودیست



زندگی مراقبت است



زندگی آزادی است



زندگی محبت است



زندگی ایمان است



زندگی زیبائی است



زندگی آفرینش است



زندگی رفاقت است



زندگی هنر است



زندگی خیال انگیز است


گرچه زیباترین واژه ها در بیان زندگی نمی گنجد،

امــــا زنــدگی زیبـــاست ...

نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀










































گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتـی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشیـن استـار | www.Persian-Star.net


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

پسر تنبل

مردی پسر تنبلی داشت که از زیر کار درمی‌رفت و همه چیز را به شوخی می‌گرفت.
روزی او را نزد حکیم آورد و گفت: “از شما می‌خواهم به این پسر من چیزی بگویید که دست از این
تنبلی و بی‌تفاوتی‌اش بردارد و مثل بقیه بچه‌های این مدرسه به دنیای واقعیت و کار و تلاش برگردد.”

حکیم با لبخند به پسر نگاه کرد و گفت: “اگر تو همین باشی که پدرت می‌گوید زندگی سخت و دشواری مقابلت هست.
آیا این را می‌دانی؟”
پسر تنبل شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: “مهم نیست؟”
حکیم با تبسم گفت: “آفرین به تو که چیزی برای گفتن داری.
لطفاً همینی که می‌گویی را درشت روی این تخته بنویس و برای استراحت با پدرت چند روزی میهمان ما باش.”

صبح روز بعد وقتی همه شاگردان برای خوردن صبحانه دور هم جمع شدند
حکیم به آشپز گفت که برای پسر تنبل غذای بسیار کمی بریزد.
پسر که از غذای کم خود به شدت شاکی شده بود نزد حکیم آمد و به اعتراض گفت:
“این آشپز مدرسه شما برای من غذای بسیار کمی ریخت!”

حکیم بی آن که حرفی بزند به نوشته‌ای که شب قبل پسر روی تخته نوشته بود اشاره کرد و گفت:
“این نوشته را با صدای بلند بخوان! حرفی است که خودت نوشته‌ای!”

روی تخته نوشته شده بود: “مهم نیست!”
و این برای پسر تنبل بسیار گران تمام شد.
ظهر که شد دوباره موقع ناهار غذای کمی تحویل پسر تنبل شد.
این بار پسر با اعتراض همراه پدرش نزد حکیم آمد
و گفت: “من اگر همین‌طوری کم غذا بخورم که خواهم مرد.”

حکیم دوباره به تخته اشاره کرد و
گفت: “جواب تو همین است که خودت همیشه می‌گویی!”

روز سوم پسر تنبل زار و نحیف نزد حکیم آمد و
گفت: “لطفاً به من بگویید اگر بخواهم غذای کافی به دست آورم چه کار کنم؟”
حکیم به آشپزخانه رفت و گفت: “هر چه را آشپز می‌گوید تا ظهر انجام بده!”

پسر تنبل تا ظهر در آشپزخانه کار کرد و ظهر به اندازه کافی غذا خورد.
او خوشحال و خندان نزد حکیم آمد و گفت: “چه خوب شد راهی برای نجات از گرسنگی پیدا کردم!”
و بعد خوشحال و خندان برای تأمین شام خود به آشپزخانه برگشت.

پدر پسر تنبل با تعجب به حکیم نگاه کرد و از او پرسید: “راز این به کار افتادن فرزندم چه بود؟”

حکیم با خنده گفت: “او حق داشت بگوید مهم نیست! چون چیزی که برای شما مهم بود و برای حفظ اهمیتش
حاضر بودید تلاش کنید، او به خاطر تنبلی‌اش و این که همیشه شما بار کار او را بر دوش می‌گرفتید
دلیلی برای نامهم شمردنش پیدا می‌کرد. اما وقتی موضوع به گرسنگی خودش برگشت فهمید که اوضاع جدی است
و این‌جا دیگر جای بازی نیست معنی مهم بودن را فهمید و به خود تکانی داد.
شما هم از این به بعد عواقب کار و نظر او را مستقیم به خودش برگردانید و بی‌جهت بار تنبلی او را خودتان
به تنهایی به دوش نکشید. خواهید دید که وقتی ببیند نتیجه اعمال ناپسندش مستقیم متوجه خودش می‌شود
اعمال درست برای او مهم می‌شوند و دیگر همه چیز عالم برایش نامهم نمی‌شوند.

چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی ...

این نوشته به درد کسایی می خوره که تو پیله ی خودشون گرفتارن و از اون مهم تر سعی می کنن
به همه هم ثابت کنن زندگی همین محدوده ی داخل پیله است.


ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چارم جاری بود.
در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه
و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف ش، برای خودش جلز جلز خفیفی کرد
که زنگ در را زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
می گفت نون خوب خیلی مهمه ! من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم.
در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد، هیچ وقت.

دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت.
کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود.
صدای اصغر از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. هم رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم،
قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم.
خانواده ی اصغر اینجوری نبود، در می زدند ومیامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛
قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند.
برای همین هم اصغر نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی
من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد.

آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم.
خونه نامرتب بود؛ خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم.
چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.
اصغر توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید.
پرسیدم برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم.
گفت حالا مگه چی شده؟ گفتم چیزی نیست، اما … در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی
رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم.
پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم.
میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم.
تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند.
وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت.
مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت.

چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل
برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با اصغر حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند.
راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟
آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند.
واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟
حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد: "من آدم زمختی هستم".
زمختی یعنی ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها،
یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها.

حالا دیگه چه اهمیتی داشت این سر دنیا وسط آشپزخانه ی خالی چنگال به دست
کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد آه بکشم.
آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛
فقط … فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه.
میوه داشتیم یا نه … همه چیز کافی بود : من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک.
پدرم راست می گفت. نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم،
اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد.
اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیت ش را می فهمی.
نون سنگک خشخاشی دو آتشه هم یکی اش.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

مسخـرگی به سبک ایـرانـی! / تصـویری


ادامه مطلب
نویسنده: علی ׀ تاریخ: سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

بعداز خوردن نوشابه‎

گزارش لحظه به لحظه بعد از خوردن یک نوشابه !! 
10 دقیقه بعد: 10 قاشق چای خوری شكر وارد بدنتان میشود،میدانید چرا با وجود خوردن این حجم شكر
دچار استفراغ نمی‌شوید؟ چون اسید فسفریك،طعم آن را كمی میگیرد و شیرینی اش را خنثی میكند.

20 دقیقه بعد: قند خونتان بالا میرود و منجر به ترشح ناگهانی و یكجای انسولین می شود،
كبدتان شروع میكند به تبدیل قند به چربی تا قند خون بیشتر از این بالا نرود.

40 دقیقه بعد: حالا دیگه جذب كافئین كامل شده، مردمكهای چشم گشاد می شود،
فشار خونتان بالا میرود و در پاسخ به این حالت، كبدتان قند را به داخل جریان خون رها می‌كند.
گیرنده های آدنوزین مغز حالا بلوك می شوند تا از احساس خواب آلودگی جلوگیری كنند.

45 دقیقه بعد : ترشح دوپامین افزایش پیدا میكند و مراكز خاصی در مغز حالت سرخوشی ایجاد میكنند،
تحریك میشوند. این همان مكانیسمی است كه در مصرف هروئین منجر به ایجاد سرخوشی می‌شود.

60 دقیقه بعد: اسید فسفریك موجود در نوشابه،داخل روده كوچك،به كلسیم،منیزیم و روی میچسبد.
متابولیسم بدن افزایش پیدا میكند. میزان بالای قند خون و شیرین كننده های مصنوعی،
دفع هر چه بیشتر كلسیم را از طریق ادرار باعث می‌شوند.

مدتی بعد: كافئین در نقش یك داروی مدر (ادرار آور) وارد عمل میشود. حالا دیگر كلسیم و منیزیم و رویی كه قرار بود
جذب بدن شود،بیش از پیش از طریق ادرار دفع می‌شوند و به همراه آن مقادیر زیادی آب،سدیم و دیگر الكترولیت ها 
نیز از دست می‌رود.

مدتی بعدتر: كم كم آن غوغایی كه در بدنتان ایجاد شده بود فروكش می‌كند و نوبت به افت قند می‌رسد.
در این مرحله یا خیلی حساس و تحریك پذیر میشوید یا خیلی كرخت و بی حال. حالا دیگر تمام آن آبی را كه از طریق
نوشابه وارد بدن خود كرده بودید دفع كرده اید، آبی كه میشد به جای اسید و كافئین و شكر، حاوی مواد مفیدی
برای بدنتان باشد.
تا چند ساعت بعد اثر كافئین هم از بین میرود و شما هوس یك نوشابه دیگر میكنید.

رازهایی که هر زنی باید بداند !؟

در این مطلب رازهایی را با شما خانم ها در میان می گذاریم که شما را در رسیدن به زندگی زناشویی ایده آلی
که در ذهنتان پرورش داده اید یاری می رساند. آیا از زندگی مشترکتان رضایت کامل دارید یا احساس می کنید
از بعضی جهات باید تغییراتی در روابطتان ایجاد کنید؟ در هر صورت راهکارهای زیر به شما کمک می کنند
که روابط بهتر و پربارتری را با همسرتان تجربه کنید. این راهکارها حتی در روابطی که به مشکلات
جدی برخورد کرده اند نیز موثر هستند.
مطمئن باشید می توانید نیروی جدیدی در زندگی تان ایجاد کنید.

معمولا زنان هنگامی که شعله های عشق کم سو می شوند و زندگی زناشویی رو به سردی می گذارد
شوهر خود را عامل اصلی سرد شدن زندگی مشترک می دانند و زمانی قسمتی از تقصیرها را شخصا گردن می گیرند
که همسرشان از آنها فاصله گرفته و دور شده باشد اما واقعیت اینجاست که رفتار و افکار زنان موجب می شود
مردان رفتاری سرد از خود نشان دهند.

عشق میان زن و شوهر هرگز نمی میرد مگر زمانیکه زوجین با رفتار نادرست خود آن را کمرنگ و خاموش کنند.
معمولا اگر زن نتواند رفتار درست و بجایی با همسرش داشته باشد مرد نیز عشق خود را پنهان کرده
و کم کم عشق زندگی ناپدید می شود.

آگاهی از نکات زیر به زنان کمک می کند دریابند چگونه می توانند
مجددا عشق را به زندگی مشترک خود بازگردانند.

1) راز اول: همسر شما نمیتواند تمام نیازهای عاطفی شما را برآورده کند
بیشتر مواقع مردان از همسرشان فاصله می گیرند چون احساس می کنند زن فشار زیادی بر او وارد کرده
و مرد را برای برآوردن نیازهای عاطفی اش تحت فشار قرار داده است.
هنگامی که مرد نمی تواند انتظارات همسرش را برآورده کند احساس شکست و ناکامی می کند
و چون زن عامل اصلی ایجاد این احساس است مرد ناخودآگاه از همسرش فاصله می گیرد.

جالب اینجاست که در این میان زن، شوهرش را مقصر دانسته و حتی به فکر ترک زندگی مشترک افتاده
و زندگی مشترکی که به دلیل اشتباهات ناآگاهانه خودش با مشکل مواجه شده را رها می کند.
گاهی زنان انتظاراتی از همسرشان دارند که نه تنها شوهرشان بلکه هیچ مرد دیگری نیز
قادر به برآوردن آن انتظارات نیست و فقط خداست که می تواند چنین زنانی را قانع سازد.


توجه به همین نکته ساده و کوچک بسیاری از زندگی ها را از جدایی نجات می دهد.
مهمتر از همه اینکه هرگز از شوهرتان انتظار نداشته باشید مانند یک غیب گو از انتظارات و نیازهای شما مطلع شود.
واقع بین و عادل باشید و انتظارات بجایی از همسرتان داشته باشید و این انتظارات را به موقع به همسرتان بگویید
و هرگز او را تحت فشار نگذارید.

اجازه دهید آزادی عمل داشته باشد تا بتواند از روی میل باطنی آنچه را که می خواهید انجام دهد.
هر مردی روی کره زمین هنگامیکه بیش از حد تحت فشار قرار بگیرد ناچار است سر به بیابان بگذارد.


2) راز دوم: همسرتان نیز نیازهایی دارد که درست به اندازه نیاز خود شما اهمیت دارند
توجه به این نکته بسیار مهم است. به یاد داشته باشید مردان نیز مانند زنان نیازهای احساسی دارند
که به اندازه نیازهای زنان مهم هستند. معمولا تصور نادرستی وجود دارد که چون زنان در مقایسه با مردان،
موجودات لطیف تر و حساس تری هستند نیازهای احساسی بیشتر و مهمتری دارند و مردان چون
موجودات خشنی هستند هیچگونه نیاز عاطفی نداشته و یا اگر داشته باشند برآوردن آنها چندان اهمیتی ندارد.

زنان هنگامی که می بینند همسرشان به نیازهای آنها بی توجه بوده و نتوانسته کاری که خواسته اند را انجام دهد
به او بی توجه و بی محبت میشوند. اینجاست که مردان از همسرشان فاصله می گیرند چون احساس می کنند
آنگونه که باید با احترام با آنها برخورد نشده و به یاد داشته باشید حفظ ارزش و احترام از مهمترین
و اساسی ترین نیازهای عاطفی مردان است.

بسیاری از مردان در گفته های خود اعتراف می کنند: وقتی همسرم با جملات سرد و ناشی از بی اعتمادی
و بی محبتی اش با من صحبت می کند ناخودآگاه مرا از برقراری رابطه گرم ناامید می کند.
در این مواقع من به غارم پناه می برم و ترجیح می دهم در تنهایی با خودم خلوت کنم.

زنان باید بدانند اگر همسرشان را یکی از دوستانشان تصور کنند، با این شیوه رفتاری هرگز نمی توانند همسر (دوستشان)
را برای مدت طولانی در کنار خود داشته باشند. زنان در محیط کار، با دوستان، اقوام و حتی فرزندانشان روابطی
گرم و صمیمانه برقرار کرده و با آنها گرم و مهربانانه صحبت می کنند اما هنگام برخورد با همسرشان ناگهان
فرد دیگری می شوند. این اصلا عادلانه نیست، چگونه از کسی که با او رفتار درستی ندارید انتظار
واکنشی گرم و عاشقانه و بدون اشتباه دارید؟!

یکی دیگر از نیازهای بسیار مهم مردان که حتی از نیاز آنها به احترام و عشق مهمتر است
این است که همسرشان را سرحال و خوشحال ببینند. زنان باید بدانند برای مردان هیچ چیز آزاردهنده تر از این نیست
که ببینند همسرشان افسرده و ناامید است، چرا که مردان با دیدن این حالت احساس می کنند
فردی بی لیاقت و ناتوان هستندکه نتوانسته اند همسرشان را شاداب نگه دارند.
مردان خود را عامل اصلی خوشحالی و ناراحتی های همسرشان می دانند.


3) راز سوم: مردان دوست دارند رهبر خانواده باشند
راز سوم این است که زنان باید بدانند مردان ذاتا دوست دارند رهبر ومدیر خانواده باشند وهنگامی
که زنی این واقعیت را نادیده می گیرد مشکل بروز می کند.
برای مردان بسیار دردناک است که ببینند همسرشان آنها را نادیده گرفته و خودرا رهبر و مدیر خانه می داند.

زنان نباید طوری رفتار کنند که مردان احساس کنند آنها برتری خود را به رخ می کشند.
حتی اگر از جهات مختلفی از همسرتان برتر هستید هرگز این نکته را به رخ او نکشید.
گام به گام با همسرتان پیش نروید، یک قدم عقب تر از او بایستید، اجازه دهید همسرتان بداند شما به او
به عنوان رهبر خانه باور دارید. این یک قدم کوچک، تاثیر بزرگی در بهبود زندگی زناشویی شما ایفا می کند.


4) راز چهارم: بیشتر مردان از صمیم قلب می خواهند زندگی موفق و پرباری داشته باشند
برخلاف تصور عموم معمولا مردان به اندازه زنان به زندگی مشترکشان احساس تعهد می کنند
و به اندازه زنان به زندگی مشترکشان باور دارند اما فرهنگ جوامع، زنان را وادار می کند که تصوری خلاف واقع داشته باشند.
بسیاری مواقع مردان با تمام وجود بر حفظ و نجات زندگی مشترکشان تلاش می کنند
و در این زمینه از هیچگونه تلاشی دریغ نمی کنند.

مردان دوست دارند همسرانشان را خوشحال کنند، دوست دارند اعضای خانواده را کنار یکدیگر جمع کنند
و صحیح ترین کارها را انجام دهند. در چنین وضعیتی وظیفه زنان است که با ایجاد جو احساسی سالم و مناسب مردان
را در انجام این کارها یاری داده و آنها را تشویق کنند تا همچنان به زندگی مشترکشان متعهد باقی بمانند.

سال هاست که جامعه، مردان را موجوداتی بی قید و بی توجه به تعهدات در زندگی مشترک معرفی کرده است
و همین امر علت بروز مشکلات بسیاری در روابط زناشویی شده است.
به خصوص در دهه های گذشته بسیار می شنویم که علت نارضایتی و ناراحتی زنان در زندگی زناشویی
مستقیما به اشتباهات مردان بازمی گردد.

متاسفانه چنین نظریاتی مردان را به انزوا و گوشه گیری و در بسیاری مواقع بدخلقی کشانده است،
اکنون زمانی است که دریابیم نتیجه چنین افکار و نظریاتی فقط سردتر شدن روابط و دور شدن زن و شوهر از یکدیگر است.
البته به یاد داشته باشید که زنان نیز هرگز عمدا مرتکب چنین اشتباهاتی نشده اند و آنها هرگز نمی دانستند رفتارشان
چه اثر بدی بر همسرشان می گذارد، در واقع بیشتر اشتباهات زنان کاملا ناآگاهانه و غیرعمدی بوده و هست.

باید کمی به زنان آگاهی داده شود تا دریابند رفتار و گفتار آنها چه آثار و پیامدهایی در رفتار مردان بر جای می گذارد.
نتایج آزمایشات محققان بر روی هزاران زوج، نشان می دهد که ایجاد اندکی آگاهی در زوجین نتایج شگفت آوری
در روابط آنها با همسرانشان ایجاد می کند.


5) نکته آخر:
زمانی که زوجین سعی دارند در طرف مقابل احساس رضایت و خوشحالی ایجاد کنند
بخش اعظم مشکلات به سادگی برطرف می شود.
سعی کنید برای ایجاد عشق و پایداری آن در زندگی مشترکتان از هیچ تلاشی دریغ نورزید و مطمئن باشید
با ایجاد اندکی تغییر در رفتارتان می توانید همسرتان را به بهترین مرد کره زمین مبدل کنید.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تو هماني که مي انديشي

کوه بلندي بود که لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت.
يک روز زلزله اي کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که يکي از تخم ها از دامنه کوه به پايين بلغزد.
بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه اي رسيد که پر از مرغ و خروس بود.
مرغ و خروس ها مي دانستند که بايد از اين تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پيري داوطلب شد تا روي آن بنشيند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنيا بيايد.
يک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بيرون آمد.جوجه عقاب مانند ساير جوجه ها پرورش يافت و طولي نکشيد که جوجه عقاب باور کرد که چيزي جز يک جوجه خروس نيست.
او زندگي و خانواده اش را دوست داشت اما چيزي از درون او فرياد مي زد که تو بيش از اين هستي.
تا اين که يک روز که داشت در مزرعه بازي مي کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج مي گرفتند و پرواز مي کردند.
عقاب آهي کشيد و گفت: اي کاش من هم مي توانستم مانند آنها پرواز کنم.
مرغ و خروس ها شروع کردند به خنديدن و گفتند: تو خروسي و يک خروس هرگز نمي تواند بپرد.
اما عقاب همچنان به خانواده واقعي اش که در آسمان پرواز مي کردند خيره شده بود و در آرزوي پرواز به سر مي برد.اما هر موقع که عقاب از رويايش سخن مي گفت
به او مي گفتند که روياي تو به حقيقت نمي پيوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.
بعد از مدتي او ديگر به پرواز فکر نکرد و مانند يک خروس به زندگي ادامه داد و بعد از سالها زندگي خروسي، از دنيا رفت.
تو هماني که مي انديشي، هرگاه به اين انديشيدي که تو يک عقابي به دنبال رويا هايت برو و به ياوه هاي مرغ و خروسهاي اطرافت فکر نکن.
 

همدستی با شیطان

شیخ محمد حسان بازگو می کند که روزی با یک جوان تندرو در حال بحث بودیم که از او پرسیدم :
آیا منفجر کردن یک مرکز فساد در کشوری اسلامی حلال است یا حرام؟
او هم در جواب گفت بدون شک حلال بوده و کشتن آنها نیز جایز است.
به او گفتم اگر در هنگام گناه
آنها را بکشی تکلیف آنها چه میشود؟
جوان نیز گفت بدون شک به جهنم می روند
پرسیدم شیطان میخواهد آنها را کجا ببرد؟
جوان گفت به جهنم
به او گفتم پس شما با شیطان همدست هستید تا آنها را به جهنم ببرید

به خودمون کمک کنیم

مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد.

پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید.
 رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند 
و بی اعتنا به پیرمرد ... نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند.

شیوانا از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:" این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟"شیوانا به رهگذر گفت:

" من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم !"

زن رو باید بوسید

زن رو باید بغل کرد و بی دلیل بوسيد
حتی وقتی آرایش نداره
موهای دست و پاش یه کم در اومده
دو روز وقت نکرده ابروهاشو برداره
موهاشو برات براشینگ نکرده
پیژامه ت رو پوشیده
و خودشو گوله کرده تو تخت
تو جای خالیِ تو که هنوز گرمای تنتو داره
که سرشو فرو کرده تو بالشت
که بوی تنتو -نه ادکلنت- بوی تنتو با لذت
با هر نفسش بکشه توی ریه هاش
زن رو باید بغل کرد و تو بغل نگه داشت
و با همه شلختگی ظاهریش عاشقونه بوسش کرد
تا احساس امنیت کنه که مردش همه جوره دوسش داره

به سلامتی همه خانم ها

عشق واقعی

از بازار بغداد می گذشتمی یکی را دیدم صدتازیانه زدندی و آه نکردی.پس از آنکه بسوی محبس بردندی ، از پیِ وی روان گشتم .
پرسیدم : تازیانه از بهر چه خوردی؟
گفتا : از آن جهت که شیفته عشقم...!
گفتم : چرا ناله و زاری نکردی که تخفیف کردندی...؟!
گفتا : از آن که معشوق به نظاره بود من به مشاهده وی ، چنان مستغرق شدم که پروای نالیدن از کف برفت...
 

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تابستون بود و من تقريبا ده سالم بود‎

تابستون بود و من تقريبا ده سالم بود, يچيزايى راجب گنج و زير خاكي شنيده بودم كه جو گيرم كرده بود,
بدجور تو باغچه حياط دنبال زير خاكى ميگشتم,
حتى به دوستام گير داده بودم كه اگه باغچه دارين بيام خونتون از توش گنج دربيارم,!!!
يروز به سرم زد از تو ظرفا يه چندتا كاسه برداشتم بردم حياط باغچه رو شروع كردم به كندن تقريبا نيم متر گود شد!!!
كاسه هارو شكستم ريختم تو چاله بعد خاك ريختم روش!
فردا صبحش پاشدم به مامانم گفتم ديشب خواب ديدم از تو باغچه زير خاكى پيدا كردم!!!
الان ميرم ميگردم پيداش ميكنم!!!
مامان بيچارم شاخ دراورده بود:-D
رفتم كاسه شكسته هارو دراوردم خوشحال و خندان دويدم تو حال به مامانم نشون دادم كاسه هارو داد زدم هوراااااااااااااااا ديديدى پيداش كردم ديدى پولدار شديم!!! چشاش چهارصدتا شد:-D
خواست دعوام كنه بخاطر شكستن كاسه ها ولى بعدش سرمو گذاشت رو شونش
نازم كرد گفت "خوب ميشي دخترم , اينجورى نميمونى"!!

حرف حساب

تور یک روزه ی ترکیه ؛
ویژه چک کردن جیمیل و سرچ در گوگل

این آخریا هر چی توش سرچ میکردیمو با یه آرامش خاصی نشون میداد 
اصن انگار میدونست میخوان فیلترش کنن

من اگه جای برد پیت بودم ٬ دوست داشتم جای جانی دپ باشم

مرحوم گوگل پسر بود یا دختر؟
خب اون بدون شک دختره
چون اجازه نمی ده یه جمله ای رو کامل کنی
از همون اول شروع می کنه به حدس زدن
و همچنان حدس زدن
لامصــب بعضی وقتا حدسایی میزنه
که دهن آدم وا میمونه
مخصوصا وقتی یکی کنارت نشسته باشه

طرف تازه فوق دیپلمش رو تو رشته پرورش تخم حیوانات اهلی
از دانشکده غیرانتفاعی و غیر حضوری علمی کاربردی قریه مسلم آباد
از توابع یاقوت شهر سفلی ممسنی به زور سه ترم مشروطی و
2 جلسه تشکیل شورا و نامه از امام جماعت مسجدشون گرفته....
میگه باید رفت از این مملکت !!!
اینجا نمیشه موند...
اینا قدر قشر روشنفکر و تحصیلکرده رو نمیدونن !!!
الحق کاری که اینا با مفهوم تحصیلات عالیه
و خارج رفتن کردن، بمب اتم با هیروشیما نکرد

دیشب یه پشه رو تو هوا گرفتم،
تا اومدم تو مشتم لهش کنم دیدم دستم خیس شد،
فک کردم خونه، دستمو وا کردم دیدم داره گریه میکنه،
گفتم چته؟! خودتو زدی به موش مردگی؟
یهو بغضش ترکید و گفت: ای بابا! گوشت که خیلی وقته نمی‌خورید
مرغ هم که شده کیلوئی ۸۰۰۰ تومن، اونم دیگه کسی نمی‌خوره
خوناتون مزه ترب سفید میده…
ما خودمون میخوریم ولی بچه هامون یه هفته‌اس لب به خون نزدن …
دیگه بغض امونش نداد مـُرد !

وقتی یه دختر به خاطر یه پسر اشک میریزه. ..
يعني واقعن عاشقشه ،
اما ....
وقتی یه پسر به خاطر یه دختر اشک بریزه ؛
یعنی هیچ وقت دیگه نمیتونه دختر دیگه ای رو مثلاون دوست داشته باشه .

بابا که شدم
به دخترم پول تو جيبي نميدم
تا يواش از پشت سرم بياد
دستاشو حلقه کنه دور گردنم
موهاشم بخوره تو صورتم
......در ِ گوشم پچ پچ کنه
بگه بابايي بهم پول ميدي ؟ داريم با بچه ها ميريم بيرون ...
موهاشو بزنم کنار . ماچش کنم ، بگم برو از جيبم وردار بابايي
به خاطر دخترم هم که شده ، يه روزي بابا ميشم 

یه پسر خاله دارم اسمش قدرت الله
میخواست تو یه سایت خارجی عضو بشه جلوی name نوشته بود.
god power

دیروز تو مترو کله ی صبح همه خواب آلود و عُنُق،
آویزون بودن به دستگیره ها همه تو فازِ خواب !
یه پسره تو یکی از این ایستگاهها به زور خودشو
چپوند تو گفت : خواهرا ... برادرا ...
واسه خرجِ بیمارستانِ بابام پول کم آوردم!
18500 تومن لازم دارم...!
یه پیرمرده درآورد 200 تومن بهش داد!
پسره گفت : خواهرا ... برادرا ... واسه خرجِ بیمارستانِ بابام
پول کم آوردم ، 18300 تومن لازم دارم !
اینو که گفت کلِ مترو ترکیدن از خنده .
خلاصه که هرکی هرچی پول خرد داشت داد بهش ...!

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 داستان کوتاه لیلی و مجنون

87635160176573346895


روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد

پس نامه ای به او نوشت و گفت

“اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش”

مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .

نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …

از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت

مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :

“ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت”

در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!

و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !

آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !

دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!

و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!

و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت

پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !

مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :

تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !

تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی!

چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران

به تفسیر ی است که ما ، از  آنها می کنیم ، و چه بسا که  حقیقت ، غیر ازتفسیر ماست .

قضاوت همیشه آسانست ، اما حقیقت در پشت زبان وقایع  نهفته است .

یه سری مردا

کفش برلوتی پاشون میکنن
ساعت خاص دارن و گوشی 8800 مشکی طلایی دس میگیرن .
اودکلن خاص ، مثلا لالیک میزنن

مشروب فقط ویسکی
قهوه رو بدون شیر و شکر میخورن !
مردایی که سوارماشینشون میشن و ساعت یک شب تنها تو خیابونا رانندگی میکنن در حالی که یه آهنگ خاص ، مثلا پینک فلوید رو با صدای بلند بیش از صد بار گوش میکنن .
همونایی که تنها کافه و رستوران میرن .
از دور که نگاشون میکنی ابروهاشون گره خورده تو هم ، همش فکر میکنن ... ولی وقتی نزدیک میری و باهاشون صحبت میکنی با نگاه و آرامش خاصی باهات حرف میزنن !
اینا بهترین آدما برا درد دلن .
همونایی که راجبه همه چیز اطلاعات دارن و نگفته میفهمن

خلاصه این مردا از دور خیلی خوب و جذابن ولی اگه بخوای وارد زندگیشون بشی
وقتی بهشون بگی دوست دارم ، باید ثابتش کنی !
انتظار نداشته باش زود بهت بگن منم دوست دارم !!!
مکالمه های تلفنیشون کوتاه و مختصره

برا قرارشون عجله و هیجان ندرارن !
این مردا دیگه خیلی سخت اعتماد میکنن !

اگه بهشون دروغ بگی ، سعی نمیکنن ثابت کنن و ... بلکه یه لبخند کوچیک با چشای خمار میزنن و آروم پا میشن و میرن .

وقتی رفتن دیگه هیچ وقت برنمیگردن .

حالا حالا ها گذشت ندارن و اصلا فکر نکن دل رحمن !
یادت نره دیگه هر دردی براشون درد نیست!
این مردا خیلی دیر به دست میان ولی وقتی اومدن برای همیشه میمونن .

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

توصیه دوستانه یک فيلسوف افسرده

۱) مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه، اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.

۲) دنبال پول دویدن بی فایده است، چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو.

۳) عاشق شدن بی فایده است، چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو.

۴) ازدواج کردن بی فایده است، چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر.

۵) بچه دار شدن بی فایده است، چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه به عذابه

یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش به عذابن.

۶) پیک نیک رفتن بی فایده است، چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری
یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری.

۷) رفاقت با دیگران بی فایده است، چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی
یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن.


۸) دنبال شهرت رفتن بیفایده است، چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی
ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن.

نخستين استاد فيزيك زن ايران در آسايشگاه سالمندان

نخستين بانوي استاد فيزيك ايران بعد از بنيانگذاري نخستين رصدخانه و تلسكوپ خورشيدي تاريخ نجوم ايران،
فارغ التحصيلي از دانشگاه سوربن پاريس و 30 سال تدريس در دانشگاه هم اكنون با خيالي آسوده و خاطراتي خوش
بر روي تخت آسايشگاه سالمندان ، تنها افتخار خود را تربيت دانشجويان موفق (استادان امروز) مي‌داند .
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/104/03.jpg
آلينوش طريان در سال 1299 در خانواده ارمني در تهران متولد شد.
وي در خرداد سال 1326 با درجه ليسانس فيزيك از دانشكده علوم دانشگاه تهران فارغ‌التحصيل
و در مهرماه همان سال به سمت كارمند آزمايشگاه فيزيك دانشكده علوم استخدام شد
و يكسال بعد به عنوان متصدي عمليات آزمايشگاهي در دانشكده علوم منصوب شد.
پس از تلاش بي‌نتيجه براي متقاعد كردن استادش (دكتر حسابي) براي كمك به اعزام وي به خارج از كشور،
با هزينه شخصي خود به بخش فيزيك اتمسفر دانشگاه پاريس رفت .

دانشنامه دكتراي دولتي را از دانشگاه علوم پاريس در سال 1956 ميلادي(1335 شمسي) دريافت كرد
و به دليل خدمت به كشورش پيشنهاد كرسي استادي دانشگاه سوربن را رد كرد و به ايران بازگشت
و با سمت دانشيار فيزيك رشته ترموديناميك در گروه فيزيك مشغول به كار ‌شد.

در سال 1338 دولت فدرال آلمان غربي بورس مطالعه رصد‌خانه فيزيك خورشيدي را در اختيار
دانشگاه تهران قرار داد و وي براي اين بورس انتخاب شد و از فروردين سال 1340
به مدت 4 ماه به آلمان رفت و بعد از انجام مطالعات به ايران بازگشت.
3 سال بعد در تاريخ 9 خرداد 1343 به مقام استادي ارتقا پيدا كرد و بدين ترتيب او اولين فيزيكدان زن است
كه در ايران به مقام استادي رسيد.

در تاريخ 29 آبان سال 45 عضو كميته ژئو فيزيك دانشگاه تهران انتخاب شد و در سال 48 رسما
به رياست گروه تحقيقات فيزيك خورشيدي موسسه ژئوفيزيك دانشگاه تهران منصوب شد
و در رصدخانه فيزيك خورشيدي كه خود وي در بنيانگذاري آن نقش عمده‌اي داشت، فعاليت خود را آغاز كرد.

وي كه اولين كسي بود كه در ايران درس فيزيك ستاره‌ها را تدريس كرد ، در سال 58 تقاضاي
بازنشستگي داد و به افتخار بازنشستگي نائل شد.
ایشان به دلیل عشقی که در دوران جوانی به آن دچار بوده و موفق به وصال نشدند، هرگز ازدواج نکردند.

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

گفتمان دو نفر

به یه بنده خدایی میگم: چرا نمیری سر کار
میگه سر کار برم که چی بشه؟
میگم : سر کار بری پول در بیاری زن بگیری
میگه زن بگیرم که چی بشه؟
میگم: زن بگیری که بچه دار شی
میگه بچه دار شم که چی بشه؟
میگم: بچه دار شی که بزرگ شدن بچه هاتو ببینی
میگه بزرگ شن که چی بشه؟
میگم: بزرگ شن که تو پیر شدی عصای دستت باشن
میگه عصای دست من شن که چی بشه؟
میگم: عصای دستت باشن تا وقتی که بمیری
میگه درست صحبت کن نفهم من هنوز جوونم میخوام برم سر کار زن بگیرم 
بچه دار شم بچه هام عصای دستم شن عجب آدم بیشعوری هستی !!!
من :| :O
{ مردم واقعا" تحتِ فشار هستند هاا .. اعصاب معصاب هم ندارن ! }

داستان ناپلئون و پیرمرد

داستان-ناپلئون-و-پیرمرد

ناپلئون با لشکرش در راه فتح مسکو بود. در جایی برای استراحت توقف کردند و اردو زدند. 
ناپلئون در کنار جاده مشغول قدم زدن بود که دید پیرمردی آرام در گوشه ای زیر آفتاب دراز کشیده است.

ناپلئون فکر کرد بد نیست برای تفنن هم که شده گپی با او بزند. پرسید اینجا چه می کنی؟

- باغچه ای دارم که آن خود را سرگرم می کنم..اکنون کارم تمام شده زیر آفتاب دراز کشیده ام…تو چه می کنی و کجا می روی؟

- میروم آخرین فتح خود را انجام دهم.

-بعدش چی؟

- بعدش به همه ثابت می کنم که هر کاری شدنی است.

- بعد از آن چه می کنی؟

- بعدش در قصر خود قدم زده و خاطرات را مرور می کنم…و نفسی راحت می کشم.

-بعد از آن چه؟

ناپلئون که کم کم داشت از سئوالات کلافه می شد…یکدفعه گفت اینکه پرسیدن ندارد..میروم و گوشه ای زیر آفتاب دراز می کشم!

پیرمرد با آرامش خاصی گفت: اکنون من دارم همان کار را می کنم!

دفتر مشق کثیف

1169997315big 
 

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، 
سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : 
(چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام
در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم 
مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن…  اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد…
اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت… اونوقت
 قول داده
 اگه پولی موند
 برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم…

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت :

 بشین سارا… و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد…

نویسنده: علی ׀ تاریخ: یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 39 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , aftabpnu.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com